ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

بهار 1402

1402/1/22 14:40
1,394 بازدید
اشتراک گذاری

خب امسال بهار پر شر و شوری خواهیم داشت حالا بهت میگم چرا . اول بزار یه عکس بزارم از تولد خاله نرگس . روزی بابا سعید اینا رفتن خاله نرگس  و بردیم هتل ژرمانسیکا که باباشی اجرا داشت و براش تولد سوپرایزی گرفتیم و بابا هم براش تولد مبارک و خوند و کلی سوپرایز شد

خب بریم سراغ داستان بهار . از طرفی تا تولدت چیزی نمونه 7 روز دیگه و الان که دارم برات مینویسی 22 فروردین سه شنبه هست و هفته دیگه سه شنبه تولدته . فعلا برات نوبت آتلیه و تم و لباس رزرو کردک که بریم عکس بگیرم برای 30 فروردین . و احتمالا مثل پارسال باز بیرون با دوستات برات جشن میگیرم البته هنوز برنامه تولد گرفتنمون و تاریخش معلوم نیست . از طرف دیگه چون ششم هستی حسابی گیر امتحان هستیم و هر روز هفته امتحان های میان ترم داری و ماه اینده هم امتحان نهایی و خلاصه وقت سر خاروندن نداریم از بعد عید که رفتی مدرسه 4 تا امتحان داشتی فعلا برنامه امتحان هفته بعد هم دادن و دوتا م هفته بعد داری . امتحان هات که تموم بشه باید بگردیم دنبال خونه و شروع کنم جمع کردم وسایل خونه و خودش پروژه ای حسابی . خلاصه که حسلبی شلوغ پلوغیم . امروز میخوام ببرمت شهربازی یکم حال و هوات عوض بشه و خستگی بگیری و انرژی بگیری برای امتحان های بعدی که بخونی

تازه نوشت 1 اردیبهشت

خب بالاخره فروردین هم تموم شد 😂 انقدر همیشه طولانیه این ماه که واقعا جشن گرفتن داره ....

29 فروردین که تولدت بود رفتیم بیرون و کلی خوشگذرونی کردیم

غروب قشنگ خلیج فارس

رفته بودیم کافه مک لی و وافل خوشمزه سفارش دادی

انشا الله تولد اصلیت هم با دوستات میگیرم فعلا اوضاع امتحان هامون معلوم بشه بعد به امید خدا

تازه نوشت 12 اردیبهشت

عشقم اینروزا بیشتر خونه ایم و گیر درس خوندن فقط چند روز پیش رفتیم شهربازی و از این تاب بزرگا که کلی میره بالا و میچرخه سوار شدی . منم که جرات نداشتم تنها بزارمت خودم هم سوار شدم و قشنگ داشتم سکته میکردم اما شما خیلی خوشت اومد و بهت خوش گذشت

توی باغچمون از اصلی های دو سال پیش یدونه در اومده و گل داده

و توی نورگیرمون هم دوتا یاکریم اومدن و لونه ساختن امیدوارم تا قبلی که ما میریم از این خونه تخم هاشون جوجه بشه و اذیت نشن 😔

تازه نوشت 16 اردیبهشت

خببببب بالاخره اومد و تخم گذاشت روز اول یدونه  و روز دوم یدونه دیگه گذاشت و الان هم مستقر شده حسابی

برای روز معلم برای استاد صفوی هم یدونه ماگ گرفتیم از بس که عاشق چای و قهوه است

تازه نوشت 30 اردیبهشت

خبببببب بعد از کلی غیبت کبری و صغری برگشتیم . اینروزا حسابی درگیر امتحان های نهایی بودیم و واقعا تجربه وحشتناکی بود که کل کتاب و بخوای امتحان بدی اونم این حجم سنگین و زیاد اما خب بخیر گذشته تا الان امتحان هدیه ، ریاضی، علوم ، مطالعات و نگارش و انشا رو دادی و فقط مونده املا که یک خرداد امتحانش هست . اینروزا همش خونه ایم و الان دقیقا 4 روزه رنگ بیرون و ندیدم من چون امتحان مطالعات داشتی امروز . حسابی خستم و واقعا دیگه کشش نداشتم بیشتر از این طول بکشه مدرسه . از دیشب کارتن چسب زدم که شروع کنم وسایل جمع کردن و باید بگردم زود تا خونه پیدا کنم ایشا الله که این پروژه هم بگذره

خب چند تا عکس بزارم اول ازت . هر روز کلی فیلتر تازه میاد و با النا همش عکس و فیلم های بانمک میگیرین

هر داستانی هم که میخونی علاقه داری راجبش نقاشی بکشی  اگه همینجور ادامه بدی باور کن میشه کلی کتاب ازت چاپ کرد

این نقاشی هارو خیلی تندتند میکشی برای همین خط توی خطته

و اینم نمایی از روزای امتحان وای وای بره و برنگرده 😖

تازه نوشت 4 خرداد

خب قشنگم الان که دارم برات مینویسم جوجه هامون دنیا اومدن 😍

اینروزا درگیر جمع کردن خونه هستیم و بابا هم وقتی کمک میکنه لپ گلی مگه ولش میکنه کلا چسبیده

النگوهامو

یه ما از پذیراییمون البته الان هنوز جمع تره این عکس دو سه روز پیشه

2 خرداد تولد مامان مریم بود و ما شب قبلش یدونه کیک گرفتیم و رفتیم سوپرایزش کردیم

روز یک خرداد روز تولد حضرت معصومه و روز دختر بود داشتیم میرفتیم بیرون رفتی سوپری برای خودت خرید کنی تا اومدی گفتی مامانننننن خانوم فروشنده بهم هدیه روز دختر داد و کلی از این کارش خوشم اومد واقعا با چه چیزایی کوچیکی میشه بچه هارو اینهمه خوشحال کرد

تازه نوشت 23 خرداد

عشقم دقیق یادم نیست کی بود حدود دو هفته پیش با النا بردمتون شهر بازی

از اونطرف جوجه هامون حسابی بزرگ شدن و حتی پر زدن و رفتن و مامانشون دوباره اومده الان و دو تا تخم گذاشته باز .... چند تا عکس دارم ازشون یادگاری میزارم برات

و اینم اخرین عکسی که ازشون گرفتم تا ساعت 2 بودن عصری که رفتم نگاهشون کنم دیدم نیستن ایشا الله که گیر گربه نیفتاده باشن

یه روز خیلی سوپرایز شدیم ناهید جون و بابا سعید برات هدیه فارغ التحصیلی فرستاده بودن

دو سه روز پیش هم رفتیم استودیو استاد صفوی برای ضبط اهنگ نوبت داشتی میدرخشی جان دلم

از اونجایی که علاقه خیلی زیادی به کتاب خوندن داری رفتیم و امروز عضو کتابخانه کردمت و کلی ذوق کردم چون خودمم همین سن های شما بودم که بابا سعید بردم و عضو کتابخونم کرد جهت یادگاری مینویسوم که بدونی عضو دانش اموزی نوشتن اسمت رو وهزینه عضویت سالانه ات شد 16000 هزار تومان

از طرفی مدتیه میگفتی سرویس خواب جدید میخوام اینطوری شد که قرار شد وقت جابجایی برات سرویس خواب بگیریم اما خونه جدید که قرار داد بستیم اتاقی که قراره برای شما باشه خودش میز تحریر و کتابخونه و کمد داره .... رفتیم و یدونه تخت مدل کلبه برات سفارش دادیم نجاری

هدیه فارغ التحصلی منم به شما یدونه سرویس روتختی کامل بود که رفتیم و به انتخاب خودت برای تخت جدید خریدیم

و باز هم یک سری عکس با فیلتر

تازه نوشت

عزیزم مدتیه ننوشتم برات الان که مینویسم 17 تیر ماه هست و خب طبیعتا تابستونه و این پست باید تموم میشد اما خب باید توش اخرین اتفاقات و مینوشتم برات

خب بهار تموم شد اما خیلی تلخ تموم شد ..... دقیقا 23 خرداد بود که رفتیم خونه مامان مریم اولش باهامون سلام احوال پرسی کرد روبوسی کرد و گفت خوابم میاد و خوابید و این شد اخرین مکالمه من باهاش ..... بیدار شد اما کسی و نمیشناخت و همه رو فکر میکرد مادرش هستن و همش مادرش و صدا میزد ...... شبونه رسوندیمش بیمارستان و همون رفتن شد اخرین رفتن ....... 9 روز توی ICU بستری شد و متاسفانه از پیشمون پر کشید ......اون 9 روز قشنگ توی برزخ زندگی کردیم و جهنم و به چشم دیدم شبا میرفتیم بیرون تلاش میکردیم یادمون بره و امیدوار بمونیم اما همش یه حسی بهم میگفت دیگه نه تموم شد و برنمیگرده و متاسفانه حسم درست گفت

یکی از همون شبا کنار دریا یه پسر گل فروش این گل و داد بهم و گفت خاله مال تو باشه و ناراحت نباش و رفت .....

پسندها (4)

نظرات (2)


22 فروردین 02 14:42
بهار خوبی داشته باشید😊
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم همچنین
آویناآوینا
23 فروردین 02 7:56
تولد خاله نرگس تون مبارک
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی جانم