ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تابستان 1400

1400/4/2 15:12
1,902 بازدید
اشتراک گذاری

عشق دلم روز 31 خرداد اومدیم تهران و تابستون و اینجا شروع کردیم . روز اول با ناهید جون رفتیم مکامال میخواستم گوشی قیمت کنم چون برای تولدت قول داده بودم برات گوشی جدید بگیرم بعدم رفتیم اب نمای پایین بلوک نشستیم

1 تیر هم رفتیم و برات گوشی گرفتم برای خودمم گرفتم یهو مبارکت باشه عشق من .مارک شیائومی redmi9

اینم برای خودم اونم شیائومی redmi note 8

کلی هم با گربه های پایین بلوک واسه خودت بازی کردی

دست تو دست بابا سعید 😍

این گردنبند خوشگل هم ناهید جون و بابا سعید بهت دادن برای کارنامه ت

عشقم این چند روز هم توی همین محیط مجتمع برای خودمون گشتیم . و چنتا عکس ازت گرفتم یه روزم شیر خریدیم و برای گربه ها بردیم

یه روز یه اقایی ساز میزد و کلی برای خودت اهنگ خوندی و قردادی

انجیر

اقا خروس و مرغ کپلی

6 تیر با خاله زهره و غزل جون و ناهید جون و من رفتیم پارک صارم عصرونه

اب نما هم زیاد میریم تقریبا هر روز و حسابی پر از گربه و شما ذوق

دستم و بعدش هم شستم هم الکل زدم نیاید بگید وایییی کثیفه

زیبای مادرررررر

این اقا هم توی محوطه گاهی میبینیمش با یدونه جاروی شهرداری ویولن درست کرده و واقعا هنرمنده

جوجه ی مهربونممممم

کوبلنت 😍 اینروزا اسم من پاتریکه و اسم خودت باب اسفنجی و روزانه کلی با صدای این دوتا شخصیت باهم حرف میزنیم و میخندیم 🤣

دور پنجولتتتتت بگردم ننه

وووووووو برات واتساپ نصب کردم . البته فقط من ، باباشی ، ناهید جون و بابا سعید شماره ت و داریم که گاهی بتونی با هامون در تماس باشی و برات عکس و فیلم بفرستیم و اینم اولین پیامت به من . مثل برقققق داری بزرگ میشی هم دلم برای این روزا و بچگیت تنگ میشه هم از دیدن هر روزت که چقدر خانوم شدی کلی ذوق میکنم خلاصه که با تو روی ابرام مادر . عاشقتم هر روز بیشتر از روز قبل . یه چیز دیگه که خیلی دوست دارم زنگ صدای قشنگته انقدر تناژ صدات دلبرانه است که با هر بار شنیدنش دلم ضعفففف میره برات . از چشم بد به دور باشی نفسم

ده تیر تولد باباشی بود . قبل از اومدنمون هدیه تولدش و دادم بهش که یدونه زنجیر و دستبند ستش بود . از اینجا هم هماهنگ کردم و یدونه کیک براش سفارش دادم و دادم احسان از طرف ما براش برد و سوپرایزش کرد

اینم هدیه شما که براش کشیدی و عکسش و فرستادیس یدونه کلیپ تولدت مبارک هم براش خوندی و فرستادی البته

12 تیر دوتایی رفتیم تل سیژ دربند و کلی خوش گذروندیم

عکس جدید از پیشرفت کوبلنت البته یکم دیگه هم دوختی که بعد عکس میگیرم  دیگه چیزی نمونه تا تموم شه

جدیدا افتادی تو کار پزشکی و یکی از رشته های مورد علاقه ات لنز و چشم پزشکیه

و رنگ های مختلف هم دارن

همه اش میگی پس من بزرگ بشم روپوش دکتری بپوشم و برم مطلب و مریضا رو عمل کنم . جالبه برام منم اصلا بر خلاف بقیه هیچ وقت تا حالا بهت نگفتم بزرگ شدی اینکارو بکن اونکارو بکن اما خودت اینروزا همه اش میگی بزرگ شم دکتر فلان بشم. اول امیدوارم انسان خوبی باشی بعد هر کاره شدی اصلا مهم نیست مامان جونم . مهم اینه در هر شغلی باشی من بهت افتخار میکنم حتی اگه سر کارم نری

بالاخره قاب گوشی هم برات گرفتم . یه روز هم رفتیم تیراژه و شما دو سه تا بازی سوار شدی

فردا صبح هم 24 تیر عازم همدان هستیم با ناهید جون و بابا سعید

خب عشقم الان دارم از همدان برات مینویسم یه عالمه عکسه و امروز 30 تیره . ناهار هم ابگوشت بود .روز اول رفتیم ارامگاه باباطاهر و اونجا کلی رفتیم گشتیم 

شب من و بابا سعید خوابیدیم توی حیاط

و اینم اسمون زیبا وقتی چشمام و باز کردم

و اینم صبحونه جانانه که همش هنر دست مامان پو ری بود

روز جمعه عصر رفتیم باغ دایی علی و کلی خوش گذشت

الو سیاه

شلیل

انگور

توت

و اینم حیاط مامان پوری

روز شنبه با خاله مینا رفتیم بام همدان تپه حیدره

از حیاط نعناع چیدی و خودت هم پاکش کردی 

یکشنبه عصر رفتیم خونه خاله مینا و بعدش شام بردیم بیرون 

روز دوشنبه دعوت بودیم باغ اقا مهدی و شهلا جون .نگم که چقدر خوش گذشت واقعا عالی بود همه چیز هوا و پذیرایی شون 

خب بریم سراغ محصولات باغ

سیب گلاب

گوجه فرنگی 

گوجه نگینی

فلفل همدانی بیور

هلو

کدو

بادام

البالو خشکه

گلابی

توت

گردو

الو سیاه

هلو انجیری

الوچه

غوره

گرده همدان 

روز سه شنبه باهم رفتیم گنجنامه اونجا سورتمه ریلی و یدونه غار اکواریوم درست کرده بودن که تا حالا نرفته بودیم و کلی جالب بود دیدنش

از سورتمه نتونستم عکسی جز این بگیرم ترسیدن گوشی پرت شه پایین

خب عشقم 8 مرداد برگشتیم . من خودم کلی دلم گرفته بود اما خداروشکر بر خلاف هر بار خیلی خوب همکاری کردی و گریه نکردی یکم توهم بودی اما خب گریه نکردی جای شکرش باقی بود چون همیشه با اینکه از داخل اشک میریختم بخاطر اینکه شما کمتر اذیت بشی باید خنده  و شوخی میکردم باهات و این خیلی اذیت کننده بود برام واقعا چون احساسم و باید سرکوب میکردم .جدایی واقعا سخته مخصوصا از پدر و مادر . اینم اخر ماجرای سفر تابستون ما

ژست نرمک و

بعد از اومدن هم زیاد اتفاق خاصی نیوفتاده تو فکرم کلا ثبت نامت کنم اما یکم کرونا اوج گرفته کم تر که بشه ثبت نامت میکنم به امید خدا

تازه نوشت بعد از مدت ها

مامان مریم بخاطر قند خون ناچار بودن برن و عمل معده انجام بدن به همین خاطر بلبل اومده بود خونه ما مهمونی

اینم یدونه عکس بلبل بدون کله در حال خواب😀

عزیز دلم به خاطر یه سری اتفاقات کل برنامه ریزی هامون ریخت بهم که حالا برات میگم . اول چند تا عکس برات میزار که ازت گرفتم

باغچمون و 😍

یه چند تا دونه هم عکس بامزه با فیلتر

توی ماه محرم هستیم . خاله نرگس یه عمل داشت و رفتیم عیادتش . مامان خاله نرگس هر سال روضه دارن اما بخاطر کرونا فقط خودش و مداح تو خونه مراسم برگزار میکنن . ما هم هر سال میرفتیم کلی عکس ازت میگرفتم جاهای مختلف توی محرم و چون امسال هیچ جا نرفتیم برای یادگاری تو خونه خاله نرگس اینا ازت این عکسارو گرفتم یادگاری از محرم 1400

امیر جان و لنا جان یه سگ دارن روکو که شما با اینکه از نزدیک ندیدیش عاشقشی . امیر جان هم یدونه عکس از روکو برات فرستادن و شما هم در جاب این عکس و از خودت گرفتی و برای روکو فرستادی

اخه من فدات بشم که با اینکه کلاس زبان نرفتی انقدر قشنگ مینویسی جملات انگلیسی رو

خب حالا بریم سراغ اتفاقات . بخاطر کرونا شما رو که نتونستم کلاسی ثبت نام کنم فعلا . منم باشگاه دو جلسه رفتم و تعطیل شد باز. از طرفی از 14 مرداد بابا سعید و ناهید جون متاسفانه مبتلا به کرونا شدن اونم از نوع بسیار سنگین و بد . گذشت تا روز 28 مرداد و نه تنها بهتر نشدن بله دیگه حتی جون نداشتن جواب تلفن و بدن و من تو اون لحظه دیگه نتونستم تحمل کنم وو بلیط گرفتم برای تهران شبونه . از طرفی نمی تونستم شمارو هم ببرم چون خودمم ممکن بود مبتلا بشم اما اصلا برام مهم نبود اون شرایط باید میرفتم حتما . قرار شد شما بمونه پیش باباشی و من برم . اولین تجربه دوری از من تا روز نامعلوم چون معلوم نبود چند روز باید بمونم تهران . اصلا دوست ندارم از اتفاقات تلخ برات به یادگار بزارم تو این وبلاگ اما گاهی لازمه. من رفام و شماها موندین .دیدن مامان بابا تو اون شرایط اولین باری که کسی اصلا زنگ نمیزد بابا جون رسیدی یا کسی نیومد دنبالم فرودگاه و همه اینا کابوس بود . رسیدم و با در وا شدن شوک شدم دور از جون دو تا مرده متحرک شده بودن صورت زرد چشما زرد لاغر هر دو 10 کیلیویی کم کرده بودن و واقعا صحنه دردناکی بود که نتونی حتی یه بوس ازشون بکنی شب خیلی بدی و گذروندن از صبح شروع کردم به رسیدگی دارویی و پرستاری . همون روز فرداش بابا سعید حالش ناخوش بود و حتی میخواستم ببرم بستریش کنم که عمو مجید نزاشت چون خودش دکتر مراقبت های ریه هست . روزا میگذشت خداروشکر هر روز بهتر میشدن و میبردمشون پایین پیاده روی . ولی مشکلات زیاد بود یه روز نفس تنگه ه روز قند بالا به خاطر دارو ها و اخریش دو روز مرگبار که منتظر جواب تست منفی کرونا و انتی بادی شون بودم . با هر سختی بود این روزای مضخرف هم گذشت و جواب ازمایش ها هم خوب در اومد الهی شکر و 7 شهریور تونستیم بیایم بوشهر . شما این مدت کسی نزاشته بود بهت بد بگذره اما من واقعا روحیه م له بود دوری از تو داشت خفم میکرد . مریضی دو تا از عزیزام و ترس از درگیر شدن خودم که اینم به خیر گذشت . البته روز پرواز هم بدبختان 3 ساعت تو زمین و هوا نگهمون داشتن نقص فنی داشت مردم و زنده شدم تا رسیدیم . الان خیالم راحته دیگه پیش هم هستیم همگی .ولی روزای سختی بود و تجربه برای شما که 10 روز بدون من گذروندی قشنگم .

تازه نوشت 22 شهریور

قشنگ مادر الهی شکر حال ناهخید جون و بابا سعید خیلی خوبه و به حالت عادی برگشتن البته هنوز پیش ما هستن تا چند روز دیگه دز دوم واکسشن رو بزنن و بازم یکم بمونن خیالم که راحت شد بعد برگردن تهران به امید خدا . این روزا بعد از ظهر میریم دوری میخوریو گاهی هوا چون نسبتا خوب تر شده نگه میدارم تا کمی راه برن و اکسیژن طبیعی بگیرن

اینم هنر عکاسی بابا سعید با ستاره ناهید

اینم هنر عکاسی من با خورشید در حال غروب

دور قد و بالات بگردم که انقدر بزرگ شدی ماشا الله

20 شهریور بالاخره منم دز اول واکسن رو زدمو کلی شبش حالم بد بود واقعا از تب زیاد اما الهی شکر فرداش حالم بهتر شد منم مثل باباشی استرازنکا زدم

دایی حامد هم یه روز اومده بود دیدن ناهید جون و بابا سعید براش یدونه نقاشی کشیدی که خودش بود و کلی از دیدنش ذوق کرد

شخصیت های مورد علاقه اینرئزات دو قلو ها هستن . اول لاله و لادن بود حالا شده سارا و نیکا بازیگرای پایتخت و اینجا هم براشون کیک تولد و ژله درست کردی مثلا

گردش یه روز عصر دیگه که رفتیم ساحل هلیله چون اون جا کسی جز اهالی روستا نمیره و خلوته و ما هم دنبال جای خلوتیم

تفریح اینروزات شده دانلود کلیپ های خنده داری که مامنان ها و بچه ها از کلاس و درس خوندن درست میکنن یدونه کلیپ و خیلی دوسشت داشتی گفتم میخوای کلیپش و ماهم درست کنیم و گفتی اخ جون و برات کلیپ ساختیم و شما نقش مامان و بازی کردی و منم پسرت بودم و اینم اولین تجربه دابسمش و نمایش که عالی بودی

اینم کلیپ

عکس از لب ساحل رفتن مون

الهی شکر که میبینم خوبین عزیزای من

یه روز صبح اومدم تو اتاقت چیزی بردارم که دیدم گیس گلابتون افتاده پایین و خودتم موهات پریشون و گفتم دو تا  گیس گلابتون که لالا کردنو ازت عکس گرفتم بعد که گذاشتمش بالای تخت سریع بغلش کردی و لالا کردی

ناهید جو.ن و بابا سعید رو بردم و دز دوم واکسن شون رو زدن الهی شکر الان 3 روز گذشته و خوب هست حالشون ایشا الله که به خیر و خوشی بگذره و خیالم راحت باشه

همراه با اخرین روز تابستون سالگرد نامزدی من و بابا شی بود که یدونه ذکیک درست کردم و با تم پاییزی تزیینش کردم وارد 16 سال شد

و اینم اخرین پست تابستون 1400 بود و همینجا دیگه این پست هم به پایان رسید 😘

پسندها (6)

نظرات (5)

***asal******asal***
2 تیر 00 18:11
همیشه شاد باشید
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیزم
فاطمه
28 تیر 00 4:49
ملودی جونم قدش بلند شده چقدر  😍
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیزم اره دیگه بزرگ شده دخترمون
سایهسایه
16 شهریور 00 19:51
خدارو شکر که خطر رفع شده
انشالله همیشه به سلامتی

الهی شر این مریضی از کل دنیا کنده بشه

در پناه حق باشید 🌺
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون . الهی امین
سایهسایه
28 شهریور 00 15:52
مامان ملودی انقدر خندیدم از کلیپتون اشکام دراومد چقدر همکاری مادر دختری و چه مادر پایه ای
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
خوشحالم که ذره ای باعث خوشحالیتون شدم 🤗
سایهسایه
28 شهریور 00 15:54
منم عاشق سوتی های کلاس آنلاینم
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
خخخخخ😁