عدد سيزده واسه همه نحس نيست اما اينبار براي من بود ..........
ميگم نحس نيست چون درست توي سيزده شهريور طاها كوچولو پسر خاله حديثه دوست مامان دنيا اومد و واسه همه شادي آورد . اما واسه ما 13 شهريور 91 يكي از بد ترين روز ها بود . ميدونيد كه ملودي با من مياد سر كار . دره آشپزخونه اينجا رو ميبندم و آلومينيومي هست جنسش . و لبه هاي در هم كه ميدونيد از چاقو تيزتره اگه باز باشه . خلاصه اون روز رفتم كه از توي يخچال شير خشك و بردارم و براي ملودي شير درست كنم . وقت بيرون اومدن از آشپزخونه ملودي رو ديدم كه نشسته و داره تلويزيون نگاه ميكنه توي اتاق روبه رو . فكرش و بكنيد از اونجا تا در آشپزخونه حدود 15 قدم ميشه واسه ملودي و براي چهار دست و پا هم حداقل 15 ثانيه طول ميكشه من كمتر از صدم ثانيه اومدم در و ببندم ...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
8:55