ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

نمایش اتل متل یه قصه

عشقم با اینکه من خودم کارا هنری انجام میدم و چندین ساله بوشهر زندگی میکنم اما تا بحال فرهنگسرای شهید چاهکوتاهی رو ندیده بوذم .نمایش اونجا بود و پرسون پرسون ادرس و پیدا کردیم . واییییی که چه جایی بود این فرهنگسرا عاشق فضاش شدم . نمایش خیلی تعریفی نداشت البته از نظر من اما مکان بینظیر بود           عکاس کوچولوی من                              ...
23 آذر 1396

نقالی گروه دستان 21 اذر 96

اینروزا حسابی بازار اجرا و نمایش داغه و ماهم هیچ کدوم رو از دست نمیدیم شماهم خیلی علاقه داری و همین باعث میشه پایه من باشی عاشقتمممممم                                       بارمان جون پسر خاله لیلا مدیرتون                 ...
21 آذر 1396

15 اذر تولد هستی جون

عزیزه دلم دیشب تولد هستی جون دعوت بودیم و همزمان جشن تکلیفش هم بود . تم تولد فرشته بود . خلاصه که حسابی خوش گذشت خاله حدیث جون هم حسابی زحمت کشیده بود و همه چیز خیلی خوشگل بود و غذاها هم خیلی خوشمزه                       اینم گیفت تولدش بود یدونه جانماز که خاله حدیث خودش درست کرده بود                   ...
16 آذر 1396

نمایش زلال مهربون با خاله مرجان و بنی جون اذر 96

نفسمممم یکبار دیگه دیشب نمایش رو رفتیم اما اینبار در کنار خاله مرجان و بنی جون . خیلی خوش گذشت و شماها هم کلی ذوق داشتید . الهی من فدات بشم که با یکبار دیدن کلی از دیالوگ ها و شعر هاشونو حفظ کرده بودی               ...
13 آذر 1396

سینما شش بعدی

عشقم هر سال از طرف مدرسه بلط سینما میدن بهتون که نیم بها هست . امسال هم 10 تا بلیط بهتون داده بودن. ماهم دیدیم که خوبه بریم جهت تنوع سینما شش بعدی . رفتیم و دوتا فیلم هم دیدیم خیلیییییی خوشت میاد و چون حیوونا به سمتت حرکت میکردن سعی میکردی بگیریشون . اولیش شرک 4 بود دومی هم اسمشو نمیدونم اما در مورد دوتا نینی لاک پشت بود و از اونجایی که جدیدا خیلی علاقه داری به لاک پشت و لاک پشت کشیدن کلی دوسشون داشتی و تا میومدن سمتت قلقلکشون میدادی یا نازشون میکردی . مهربوووونممممم     ...
11 آذر 1396

نمایش زلال مهربون 9 آذر 96

عشقم باز امروز یک تئاتر دیگه بود و ماهم بدو بدو رفتیم . البته به همراه خاله فاطمه و ویهان جون . چقدررررم نماش خوبی بود واقعا . خیلی خوش گذشت .نمایش در مورد اصراف آب بود و خشک سالی                                                       ...
9 آذر 1396

اولین تجربه تنها رفتن مهمونی خونه دوستات . تولد فاطمه جون 8 آذر 96

اینم یک اولینه دیگه . کی اینهمه خانوم شدی ؟ کی اینهمه بزرگ شدی تنهایی بری مهمونی اخه من فدات بشم ؟ خیلی هم خوش گذشته بهت . امشب  از ساعت 6 تا هشت و نیم تولد بودی بعدش هم که رفتتیم یه سر تا خونه خاله فاطمه و با ویهان بازی کردی در کل روز خیلی خوبی بود من فدات شم هدیه ای که واسه فاطمه جون بردی نوشته روی کارتی که برای هدیه اش چسبوندیم کارت تولد عکسی که مامان فاطمه جون فرستادن   منم خودم و تحویل گرفتم وقتی شمارو گذاشتم تولد ...
8 آذر 1396

بعد از ظهر پدر دختری 7 اذر96

نفسم امشب من با یکی از دوستای قدیمیم که حدود 14 سال پیش همو دیده بودیم قرار داشتم . اولش قرار بود شمارو هم ببرم اما دیدم بابا خونه است و قرار شد که شما دوتا برید شهربازی بعدم بابا ببرتت رستوران . اینطوری شد که منم تنهایی رفتم . و هم به شما و بابا خیلی خوش گذشته هم به من         خاله هدیه جون هم زحمت کشیده بودن و برات هدیه آورده بودن و کلی دلش میخواست شمارو ببینه و فکر میکرد با من میای اما بهش گفتم دقیقه نودی رفتی خوش گذرونی   ...
7 آذر 1396