ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

یک روز بدون مامان ............

1392/12/7 13:58
879 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم از کجا شروع کنم واقعا . فقط امیدوارم روزای باقیمونده امسال به خوبی تموم شه چون دیگه واقعا قلبم تحمل اینهمه درد و غصه رو نداره . مامان ( یعنی خودم ) یه دوست صمیمی داره که از سال 84 یعنی دوران دانشجویی باهم بودن وخیلی بهم وابسه هستن . که اسمش محبوبه هست و یه جورایی خودش و خانوادش مثل خانواده خودم هستن و اونا هم با من همین برخورد و دارن . خلاصه پریروز خاله محبوبه اس ام اس داد که مامانش رو که تازه عمل پیوند قلب کرده بود و از دست داده . من که کاملا شوکه شدم و نمیدونستم واقعا چیکار باید بکنم . هر چی هم زنگ میزدم بهش موبایلش خاموش بود . تماس گرفتم خونشون و با دختر خاله اش که حرف زدم برام توضیح داد که دوروزه مامانش فوت شده . فقط اشکام میومد پایین و عیسی هم که شنید شوکه شد . قرار بر این شد که بابا بمونه و شما رو نگه داره و من تنها برم برای مراسم خاکسپاری . شبونه ساعت 2 و نیم نصفه شب راه افتادم و رفتم مراسم . خیلی همه چیز دلخراش بود و واقعا در توانم نیست دوباره بهش فکر کنم و یادم بیاد فقط از خدا میخوام که کمکشون کنه و صبرشون بده . من هم اونجا چون دوستم همه اش قوت قلبش من بودم نمیتونستم جلو اون اشک بریزم این شد که همه اش جمع شد و جمع شد برای یه وقت مناسب . ساعت 3 ظهر هم راه افتادم به سمت بوشهر و ساعت 8 رسیدم خونه . ملودی هم یکم نق زده بود اما با تاپ من که توی دستش بود انگار آروم شده بود . دیشب از سر درد داشتم میمردم واقعا و بغض توی گلوم بود اما پایین نمیومد . یه دستمال محکم بسته بودم دور سرم تا سردردم آروم شه چون با هر چی قرص بود آروم نشد . و وقتی رفتم توی رخت خواب بغضم ترکید و خداروشکر یکم سبک شدم . اما صبح از بس چشمام پف کرده بود فقط لای چشمام باز بود . بدترین سال عمرم سال 1392 بود از همه نظر چه روحی ، چه فکری چه جسمی و مرگ و میر اطرافیان که همه هم از عزیز ترین ها بودن برام . من هم چون دختر خوبی بودی و بابا رو اذیت نکردی برات از دشت ارژن یه عروسک گرفتم به عنوان تشکر ازت . مرسی که گذاشتی برم و کمی تسکین خاله محبوبه باشم . کاش می تونستم بیشتر بمونم پیشش اما نشد و واقعا شرمنده اش هستم . خاله ها اگه دوست داشتین برای شادی روح مامان دوستم یک فاتحه بخونین .

اینم هدیه شما که یدونه عروسک دستکشی هست و وقتی نوکش و باز و بسته میکنی یه سوتی داخل نوکش هست که صدای غار غار میده و خیلی هم خوشت اومد ازش

 

 

پ نوشت :

این اولین بار بود که بعد از بدنیا اومدنت از شهر خارج میشدم اونم بدون شما 92/12/06

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)