27 آبان 92
قوربون چشمات بره مامان امروز از عصری داره بارون میاد و بازم همه جا تمیز شده و هوا هم عالیه و کمی خنک تر شده . امروز عصر قرار بود بریم خونه عمو امید چون زن عمو سهیلا از کربلا برگشته و باید میرفتیم دیدنش . وای که نمیدونم بگم امروز چقده خانم بودی تند تند خودت از پله ها رفتی بالا و رفتی قشنگ بوس دادی و با سروش و سیاوش مشغول بازی شدی و حدود یک ساعتی و نیمی که نشستیم اصلا اذیتم نکردی . و بعد از مدت ها نشستم و از مهمونی لذت بردم . فدات بشم که این همه خانومی . یه عادت خیلی خوبی که داری اینه که اگه یه چیز و از دستت بگیرن اصلا دیگه پی قضیه رو نمیگیری .و این خیلی خوبه چون باعث میشه با نینی های دیگه دعوات نشه و من عاشق این خصلت خوبت هستم . مامان عاشقته خانومه خوجل . اینم عشق مامان قبل رفتن .
هوا هم سرد شده بود کاموایی تنت کردم
فدای اون پاهات بشم من که این قده ناز و ادا داری