ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اسباب كشي

1392/1/28 9:02
1,672 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز مامان اين دومين بار بود كه توي اين عمر كوتاهت اسباب كشي داشتيم . يك بار وقتي كمتر از 40 روزت بود و يك بارم الان كه 2 روز مونده بود تا دوسالت تموم بشه . پروژه عظيمي بود كه بالاخره انجام شد . ديشب تا نيمه هاي شب من و باباشي به همراه كارگرا مشغول بوديم . ساعت 7 شروع كردن به بارگيري و تا 8 و نيم مشغول بودن . توي اين زمان من و شما رفته بوديم خونه جديد . و وقتي هم كارگرا اومدن من براي اينكه هم شما اذيت نشي و هم اينكه اذيت نكني بردمت و توي خيابون چرخوندمت . واقعا سخت بود اما گذشت . البته هنوززززززززززززز خيلي كار مونده اما خب قسمت اصليش تموم شد . ساعت يك و خورده اي بود  كه خوابيديم . البته شما ساعت يازده به محض اينكه تختت و نصب كرديم خوابيدي . اما صبح ساعت 5 دقيقه به هفت بيدار شدي و خواب بد ميديدي . منم چون با صداي جيغت از خواب پريدم سر درد بدي گرفتم . اومدم و كلي گرفتمت توي بغلم تا آروم شدي و گفتم پاشم زودتر برم سر كار تا از اون طرف زودتر برگردم خونه . اما ديدم كولري كه مال خوده خونه بود آب ميده فكر كنم يخ زده بود . به همين علت خاموشش كردم و باز چند تا دونه رخت خواب گذاشتم توي ماشين تا ظهر برم خونه دايي حامد چون با اون گرما سر ظهر توي خونه گرما زده ميشي صد در صد . تا بعد از ظهر بابا همه كاراي مونده رو رديف كنه به همراه نصاب هاشون . من تجربه اسباب كشي زياد دارم اما خب نه دست تنها چون هميشه مامانم كمكم بود اما اين بار كاملا متفاوت بود . از همين جا هم از دخمل خوبم تشكر ميكنم كه واقعا تا الان همكاري كرده و اذيت نكرده . عاشقتم مامانم . اينم چند تا عكس از ديشب قبل از اومدن كارگرا توي خونه جديدمون . دخملي عاشق آينه هستش چون شب بود و توي پنجره ها ميتونست خودش و ببينه كلي خوشحال بود . 

اينجا ها از اينكه سايشو ميديد خوشحال بود و با تكون دستاش شكلك ميساخت 

بقيه ادامه مطلب ..........................

از روزهاي چيدن وسايل و شيرين كاري هاي فينگيل خانوم حتما عكس ميزارم . ديشب كه كلي با ميز ناهار خوري سرگرم بود و از زيرش به صورت چهار دست و پا ميرفت و ميومد كه متاسفانه سرم شلوغ بود و نتونستم عكس بگيرم خيلي جالب بود كارش . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)