ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شرح حال

1392/1/26 12:01
941 بازدید
اشتراک گذاری

        

جونم براتون بگه ديروز صبح كليد خونه رو تحويل گرفتيم و من ساعت 2 رفتم كه يكم تر و تميز كنم . نميدونم بعضي خانوما توي خونه چكار ميكنن . انگار اصلا اين آشپز خونه و كابينت هاش و تا زماني كه خونه رو تحويل داده بود تميز نكرده بود . خلاصه كه خيلي كثيف بود و بعد از كلي سابوندن با انواع پاك كننده هاي چوب و جرم گير و پاك كننده شيشه و اسكاج بالاخره شد آشپز خونه . بعدش هم جارو زدن كل خونه و بعدشم هم كل خونه رو تي كشيدن و در آخر هم شستن سرويس هاي بهداشتي . ساعت 6:30 بود كه برگشتم خونه و تندي يه دوش گرفتم و رفتم باز بيرون جهت خريد كم و كاستي ها خونه . به علت دهه فاطميه تقريبا همه جا تعطيل بود و در اوج نا اميدي بالاخره يه مغازه پيدا كردم و خريدام و انجام دادم و تا اومدم خونه 8:30 بود . اما با اجازتون زانوي چپم اينقده درد ميكرد كه بزور پام و صاف ميتونستم بكنم و لنگ لنگان راه ميرفتم . هر كي نميدونست فكر ميكرد كلا پام ناقصه احتمالا . ديشب هم كه از خستگي تا سرم رفت روي بالشت خوابم برد بعد مدت ها عميق خوابيدم . خداروشكر صبح پام كمي بهتر بود اما عادت بد خوشگل خانوم شده كه توي خيابون همه اش آويزونم بشه و بگه بغل بغل . منم واقعا ديگه نه دستام جون سابق و داره و نه پاهام آخه ماشا لله بزنم به تخته سنگين شده . اينم اوضاع منه بنده خداست با فينگيل خانوم . اما من ممانعت ميكنم و بغلش نميكنم چون اگه تن دادم ديگه راه نميره . امروزم قراره بعد از ظهر بيان آب تصفيه و ماشين لباسشويي و باز كنن و تخت و كمد ها رو هم باز ميكنيم و دور وسايلي كه ممكنه ضربه بخوره پلاستيك حباب دار ميپيچيم . و يه سري خرت و پرت كه براي دم دستمون گذاشته بودم رو هم بايد جمع كنم فقط كولرا ميمونه و لوسترا كه فعلا چون نيازشون نداريم ميمونه براي بعد انتقال وسايل . ببخشيد مفصل توضيح دادم مي  خوام بعدا بدوني كه چه مشكلاتي رو پشت سر گذاشتيم تا بتونيم يه زندگي خوب و براي شما و خانوادمون فراهم كنيم . در آخر چند تا عكس از دخملي امروز در حال مطالعه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)