پنج شنبه 19 بهمن
پنج شنبه صبح رفتيم با ، باباشي نمايشگاه كه ديديم تعطيله و دست از پا دراز تر برگشتيم اما خب بازم بد نبود كلي توي ماشين گفتيم و خنديديم و شيطوني كرديم . مخصوصا من كه نميدونم چرا اين همه خوشحال بودم. بعدش بابا رو رسونديم مغازه و ناهار گرفتيم و رفتيم خونه باهم . عصرش خيلي حوصله ام سر رفته بود . اما به هر كي هم زنگ ميزدم نبود يا كار داشت . خلاصه خودم و خودت در اومديم از خونه . توي مسير به خاله عاطفه ( دختر عموي بابا ) زنگ زدم و گفتم ميام دنبالت بريم بگرديم . اونم گفت باشه . خوش گذشت كلي خيابونا رو دور خورديم . خيابونا هم شلوغ . هم هوا عاليه هم اينكه چند روز تعطيلي هست مردم حسابي اومدن مسافرت . كنار دريا پر چادر بود. از اونجا هم يك ساعتي رفتيم خونه خاله عاطفه اينا و حدود ساعت 9 و 30 دقيقه اومديم خونه . شامت و دادم و برنامه آكادمي گوگوش و نگاه كرديم . البته شما ساعت 10:30 رفتي لالا . بابا هم ساعت 11 اومد. در كل بازم روز خوبي بود . اينم يكي دوتا عكس قبل رفتن به دد.
اين مبلا رو هم تازه خريديم . مبلاي خودمونم كه همچنان در تعميرگاهه