ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اين چند روز كه نبودم ......................

1391/8/22 10:18
847 بازدید
اشتراک گذاری

اين چند روز اصلا دل و دماغ نوشتن نداشتم چون روزاي بدي بود و پشت هم بد مياورديم . حالا دلايلش و ميگم براتون . 

اول از همه اين بود كه من ماشينم و توي پاركينگي كه هميشه ميزنم و ميرم سر كار طبق معمول پارك كرده بود . ظهر كه اومدم سوار شم مسئول پاركينگ گفت كه شرمنده بخدا يه وانتي داشته پارك ميكرده كه زده درب عقب پشت كمك راننده و در رفته داخل . نگاه كردم ديدم خيلي ناچيزه اما رنگش خورده بود به بدنه . به مسئول اونجا گفتم پس شما اينجا چيكار ميكني ؟ مگه نبايد مراقب باشي ؟ گفت من تا بانك رفتم و وقتي اومدم  وانتي نبود و مغازه روبه رو بهم گفت چي شده . گفتم لا اقل شماره اش و بر ميداشتي . گفت آخه من كه نبودم  مغازه رو برو هم عقلش نرسيده . در هر صورت ديگه اتفاقي بود كه افتاده بود . ماشين و دادم به  باباشي تا ببره نمايندگي براي تعمير . وقتي رفته بود گفته بودن تا شنبه صافكار نداريم ببرش و شنبه بيارش . ( شروع اتفاق دوم ) باباشي هم ماشين و با خودش مي خواست ببره مغازه تا من ظهر از سر كار برم برش دارم . سر راه لطف ميكنه و داخل خيابون عاشوري تصادف ميكنه و ميزنه به يه پرايدي . البته 4 تا ماشين خورده بودن بهم شانس آورديم باباشي آخري بوده وگرنه ماشين كلا داغون شده بود و حالا فقط سپرش آسيب ديده بودش كه از شانس خوب چون پلاستيكي هستن با حرارت درست ميشه. هيچي ديگه اون روز سه شنبه بود و چون بيمه قرار شده خصارت و بده مجبور شديم از همون سه شنبه ماشين و ببريم نمايندگي . 4 روز الكي بي ماشيني و آخر هفته هم كه بود و جايي هم نميتونستيم بريم . باباشي هم كه مجلس داشت . ( شروع اتفاق سوم ) يه چند وقتي بود تلويزيونمون هر از گاهي گوشه سمت چپ بالاش يه مستطيل 2 سانت در 2 سانت سياه ميشد و خودش هم دوباره خوب ميشد . اما چهارشنبه بود كه داشتيم با ملودي تي وي ميديديم و حوصله ام هم سر رفته بود كه يهو ديدم تلويزيون افتاده به قر قر كردن اونم مدام . تا فردا ديدم كه كلي از جاهاي تصويرش هم پيكسل پيكسل شده و اگه نميبرديمش تعميرگاه حتما مي سوخت . آخر هفته تنها توي خونه ، شوهرت هم نباشه ، ماشين هم نداشته باشي و تي وي هم خراب شه . نور علا نور بود . هيچي تلويزيون و برديم تعميرگاه و وسايل جمع كرديم و رفتيم خونه ناهيد جون اينا  پيش دايي حامد . ديروز بهمون گفتن كه تي وي كلا از اول سوخته بود . منظورم قبل خريده ماست . جز معيوبي هاي كارخانه بوده و دستي به سر و روش كشيدن و ماي بيچاره هم خريديمش . تلويزيوني كه 3 سال بيشتر كار نكرد . جالبش اينه تعميرگاه سامسونگ گفته 85 درصد تلويزيونا كه داريم و ميفروشيم همه اين مشكل و دارن . خداي من نميدونم اين پولا چطور از گلوشون پايين ميره اون موقع ما 1700 پول داده بوديم .  خلاصه سرتون و درد نيارم ماشين همچنان تعميرگاه هست و ديشب مجبور شديم بريم تلويزيون بخريم . امروز با خودم ميگفتم كه خوب سرم درد نميكنه و معده ام هم امروز آرومه خدايا ديگه اتفاق بدي نيوفته . اميدوارم خدا صدام و شنيده باشه . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)