ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

یک اولین دیگه شروع کلاس موسیقی از پایه

عشقم یک ماه پیش شروع کردی به اینکه میخوام برم کلاس موسیقی . من و بابا هم گفتیم حالا که خودت علاقه داری چه را نفرستیمت و اینجوری شد که رفتیم اموزشگاه موسیقی ملودی( هم نام خودته 😉) . ساز پایه اول بلز هست . خانم علی زاده که مربی هستن گفتم یک جلسه با من بیاد سر کلاس ببینم چطوری هست . همون روز رفتی سر کلاسشون. پایان کلاس از ما پرسیدن ملودی قبلا کلاس موسیقی میرفته ما هم گفتیم نه گفت ماشا اللله گوش موسیقاییش خیلی بالاست . بلز براش کمه بزارید بره فلوت ریکوردر . ما هم که کلی ذوق کردیم از حرفاشون . اینجاهم مثل همیشه باعت شدی حس غرور کنم از اینکه مامانت هستم . اینجوری شد که ثبت نامت کردیم و از 1 دی ماه جلسه اول و شروع کردی . هفته ای یک جلسه روز ها...
4 بهمن 1397

دوباره دارم با تو بزرگ میشم

نفس مادر بچه که بودم خونمون توی کوچه خونه مامان پوری و اقا جون بود . اونا اخر کوچه و ما سر کوچه . روزای تعطیلی یا دم غروبا که میرفتیم خونشون همیشه جام داخل اتاق خیاط خونه مامان پوری بود . یه ظرفی داشت که داخلش خورده پارجه های لباس های مشتری هارو میریخت . و شده بود اسباب بازی من . با همون خورده پارچه ها چه چیزایی که برای عروسکام نمی دوختم . کلی خاطره خوب دارم از اون روزا . چند شب پیش خونه مامان مریم بودیم و داشت شلوار میدوخت برای خودش . شماهم کنار دستش نشسته بودی و با خورده پارچه ها برای عروسکات چیزای مختلف درست میکردی مثلا میگفتی این کلاهه این دامنه و الا اخر . یهو پرت شدم به بچگی های خودمو خونه و اتاق گرم و پر از نور مامان پوری هم کلی لبخن...
21 دی 1397

جشن های یلدا سال 1397

عشقم امسال چند تا جشن یلدا در پیش داریم اولیش دیروز بود که 25 اذر برگزار شد چون همزمان تولد دو سالگی مینی پارک دردونه ها بود . اهم دیگه رفتیم و حسابی خوش گذشت این سری هم اتلیه دادم همونجا ازت عکس گرفتن کهانشا الله حتما میزارم داخل پیجت . میریم سراغ عکسا .( همه این چند تا مراسم که به شب یلدا ربط دارن و داخل همین پست برات مینویسم که یکجا بمونه ) جشن یلدا و جشن دو سالگی مینی پارک دردونه ها :                       هدیه هاشون به دخترا که البته ما جاش گذاشتیم  ...
26 آذر 1397

یک روز پر از خوشگذرونی . پیک نیک + نمایش موزیکال + سوپرایز تولد هستی جون 8 اذر 97

نفسم دیروز باهم دیگه رفتیم بانک و یه سری کارهای اداری و انجام دادیم . دیدم هوا  خیلی عالیه و جون میده برای رفتن به پیک نیک . بابا عیسی که نبود و تهران بودش اما خب دوتایی هم میتونیم باهم وقت بگذرونیم و کلی خوش بگذرونیم . شنیده بودم به خاطر بارندگی های فراوان چاکوتاه حسابی سر سبز شده . خلاصه در عرض چند دقیقه تصمیم گرفتم و راهی شدیم . کلا 2 ساعت بیشتر نبودیم اونجا اما کلی انرژی گرفتیم و حسابی خوش گذشت                            &nb...
9 آذر 1397