پروژه مقنعه پوشیدن و موندن توی مدرسه بدون من
وای وای جونم برات بگه عزیزه دله مامان که دیروز از صبح بساط تمرین پوشیدن مقنعه داشتیم توی خونمون از صبح تا اخر شب دقیقا و سر ظهر دیگه خودت و میزدی و منو میزدی و یه اوضاعی بود . اما بالاخره طبق معمول من موفق شدم و قبول کردی که چاره ای جز پوشیدنش نداری . کلا عادت کردم که همه کارات و اولش با جیگر خون کردن انجام بدی اما خب روی غلطک که میوفتی دیگه درست میشه . خلاصه که تا الان کلا منو خیلی اذیت کردی فندق فسقلی فکر نکنی که راحت بزرگ شدی سر هر کاری که باید انجام بدی من مردم و زنده شدم . امروز صبح هم ساعت 9 رفتیم مدرسه و دیگه امروز مقنعه پوشیدی اولی که می خواستی بپوشی یکم نق زدی اما خب زود کنار اومدی ( الهی فدات بشم همین الان یهو اومدی و دست انداخت...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
14:17