ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

ديگه كم كم ...............................

      به نظرتون ديگه كم كم مي خوام چيكار كنم ؟   . . . . حدس بزنيد      پ.ن : اين پست بعد از خوندن نظراتتون كامل ميشه و ميگم مي خوام چيكار كنم   هنوز حدس بزنين شنبه ميگم ولي قول بدين دعوام نكنيا  اينم نظرات برخي از دوستان : 1) كم كم مي خوام حرف بزنم ( جواب : ملودي سايلنته فكر كنم )      2)ميخواي رمزي بشي (نه بابا حافظه ندارم كه رمزا يادم ميره بيچاره ميشم )     3) ميخواي از شير بگيريش (اون داستان فرق داره و پستش و ميزارم الان )   4) مي خواي از ...
6 آبان 1391

نان 3 ............ خداحافظ شير خشك

                               جهت اونايي كه نميدونن بايد بگم كه ملودي فقط يك ماه شير خودم و خورد و بعد از اون شير خشك خورد. الهي فدات بشم  شير خشكي كه مي خوردي نان 3 بود . از شانس خوب ما هر بار ماميت و عوض كرديم يا شيرت از نان 1 شد 2 و بعد 3 همون مدل قحطي اومد. و با زجر پيدا كرديمش . ديروز كل بوشهر و گشتم . پر بود از نان 1 و 2 و نان 3 يكدونه هم نداشتن . داروخونه نيست كه نرفته باشم . به خودم گفتم ملودي ديگه 18 ماهش شده . بزرگ شده . خيلي وقت هم هست كه سعي ميكنم كمتر بهت شيشه شير بدم . اين آخريا هم چون دندونات اذيتت ميكرد بهت طي روز هم شيشه ميدادم . خل...
3 آبان 1391

خدا رو شكر ديگه خوب شد حالت

ديروز كه از سر كار اومدم خيلي حالت بهتر بود . بعد از ظهر شما خواب بودي و منم كنارت خوابيده بودم ( جون خونه ناهيد جون بوديم و روي تخت بودي نميشد پيشت نخوابم ) . يهو ديدم يه چي پرت شد رود . نيست ماشا اللله سنگين هم هستي ، از شكي كه بهم وارد شد تموم بدنم حدود 1 دقيقه بي حس شد . ناهيد جون اومد بغلت كرد ، من كه خشك شده بودم . تا حالم جا اومد و تونستم بغلت كنم اينقده گريه كردي كه تا اومدي بغلم آوردي بالا روي منه بنده خدا و خودت . بلند شديم و با هم ر فتيم حموم و كلي آب بازي كردي و حالت جا اومد. بعدش هم رفتيم با ناهيد جون بيرون . اولش رفتيم پارك روبه روي خونه ناهيد جون اينا ( پارك بانوان ) ، اين اولين بار بود كه ميتونستي راه بري توي پارك و بازي كني ...
2 آبان 1391

اندر احوالات دخملي بعد از زدن واكسن 18 ماهگي

الهيي فدات بشم كلي مظلوم شدي همه اش سرت و دوست داري به جايي تكيه و بدي و لم ميدي. وقتي راه ميري هم ميلنگي البته ديشب ساعت 9 ديگه خيلي گريه ميكردي و كلافه بودي و ساعت 9:30 خوابيدي . ساعت 2 شب بيدار شده بودي و هوس بازي زده بود به سرت كه من به هر طريقي بود خوابوندمت . و خدا رو شكر تب نداري . اينم چند تا عكس از جوجه بي حال مامانش  جاي نيش پشه رو هم ميتونيد همه جاي بدنش ببينيد  اينم يه دستبند از طرف مامان و بابا براي كادوي 18 ماهگيت   زوده زود خوب بشو خوشگله من . مامان طاقت ديدن مريضي و مظلوميت و نداره  ...
1 آبان 1391