چهارشنبه 18 مرداد
چهارشنبه چون ساعت كاري 9:30 بود بنده ساعت 8:30 بيدار شدم كه آماده بشم براي رفتن سر كار . خاله مريم اصولا بايد تا اون موقع ميومد . ديدم نيست . زنگ زدم بهش گفتم كجايي گفت خونه خودمون . گفتم من بايد برم سر كار بعد هنوز نيومدي ؟ حالا من ملودي و چيكار كنم ؟ گفت من سرم درد ميكنه و نميام . خيلي بهم برخورد و گفتم خداحافظ و قطع كردم . چند وقته اخلاقش تغيير كرده بود و اصلا به زور حتي جواب سلامم و مياد . احساس ميكردم كه ميخواد نياد اما چيزي بروز نميداد . سعي ميكرد خودم بهش بگم ديگه نيا . اما منم از اونجايي كه واقعا ملودي رو جايي ندارم بزارم هر طور بود دندون روي جيگر ميزاشتم و جيكم در نمي يومد . اما اون روز واقعا ديگه بريده بودم . ناهيد جون زنگ زد بهم ....
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
11:54