ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شرح حال پنج ، شش و هفت مهر

1391/7/8 11:03
1,858 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقه مامان . اين سه روز يعني از بعد از ظهر چهارشنبه تا ديشب كلي بهمون خوش گذشته و همه اش در حال تفريح و مهموني رفتن بوديم . چهارشنبه يه سر رفتيم شهر بازي رو به روي خونمون كه عكساش و برات ميزارم و بعد هم يه سر رفتيم بنگاه و بعد از اون هم رفتيم رستوران كوك و كنتاكي گرفتيم و برديم خونه و جاتون خالي كلي خوشمزه بود . پنج شنبه صبح و كه خونه بوديم و حسابي خوابيديم و فدات بشم كه هميشه روزاي تعطيلي با مامان همكاري ميكني و تا دير موقع لالا ميكني . ساعت 9 بود كه بيدار شدي و بعدش هم باباشي لطف كرد و باهات بازي كرد تا مامان بيشتر لالا كنه . منم 10 بيدار شدم كلي بازي كرديم با هم و ناهار و خورديم و بازم لالا . آخ كه شيرين تر از خواب اونم زير كولر گازي چيزي نيست . عصرش هم بيدار شديم يه حموم طولاني با هم رفتيم و باز كلي توي حموم آب بازي كرديم . ساعت 8 هم رفتيم شب نشيني خونه دايي باباشي . كلي خوش گذشت و نينيشون هم ديديم ماشا الله خيلي بزرگ شده و خوشگل شده . تا ساعت 10 و نيم اونجا بوديم و بعدش هم اومديم خونه و شما لالا كردي . دوباره جمعه هم تا شب به همين منوال بود اما جمعه شب رفتيم خونه عموي باباشي و تا حدود 9و 15 دقيقه اونجا بوديم . از اونجا گفتيم بريم يه چرخي بخوريم با ماشين و سر راه هوس كرديم بريم خونه عمه روشنك شما . رفتيم اما نبودن و باز تصميم گرفتيم بريم رستوران كوك . شما و بابا كنتاكي سفارش دادين و من هم لازانيا . اومديم خونه ساعت 10 بود و تا شام و خوريم شد 10:30 و دوباره شما تشريف بردين جهت لالا . حالا بگم از اين چند روز و اينكه چقدر فهميدم بزرگ شدي نفسم .

اولا نكته مهم اينه كه ديگه غريبي نميكني و توي خونه هر كس ميريم همه اش بغل من نيستي و راه ميري واسه خودت البته خدا رو شكر اهل فضولي و دست زدن به چيزي نيستي . به تنها چيزي كه دست ميزني تلويزيونه و ميز تلويزيون كه البته من باهات دعوا ميكردم و مانعت ميشدم . 

قبلا ها هر جا بودم به خاطر اينكه شما در مسير برگشت خوابت نگيره مجبور بودم سر ساعت 9 خونه باشم . اما اين دو سه روز فهميدم نينيه من ديگه بزرگ شده و اگه كمي بيشتر بمونه لالاش نميگيره . اما هنوزم روي زود خوابيدنت تاكيد دارم نهايتا ديگه 11 بايد خواب باشي اونم بعضي وقتا كه بيرون باشيم وگرنه 10 ميري به سمت تخت خوابت و مي خوابي . 

راست ميري و چپ مياي واسه مامان لاو ميتركوني يا دوتا دستات و دورم مثلا حلقه ميكني و مرتب البته آروم با دو تا دستات ميزني به كمرم . و اينكه ديشب خونه عموي باباشي كه بوديم هي ميرفتي هي مي اومدي منو بوس ميكردي . اونم فقط از لب . البته تقصير از منه كه لبات و ميبوسم و شما فكر ميكني بايد لبام و ببوسي . و من هم كلي دلم غنج ميرفت و به خودم مي باليدم كه اين همه من و دوست داري . خلاصه اين 3 روز از بهترين روزهاي زندگيم بوده در كنار تو و باباشي حسابي خوش گذشت . حالا عكسا رو ميزارم در ادامه مطلب 

 

بدو دنبالم بيا دوست خوبم ♥♥♥♥♥♥♥♥

دوتا عكس بالايي خريد هاي منه واسه شما . چهار شنبه از سر كار كه بر ميگشتم برات يه تلفن تصويري خريدم و يه بازي كه اسمش و دقيق نميدونم و كلي هم گير سر 

داري نگاه نيني هايي ميكني كه توي استخر توپ بازي ميكنن

پاندا جون چشمات و بگير تا دالي موشه بازي كنيم با هم . ببين اينطوري 

اينجا هم مشغول فضولي توي ماشين هستي جلوي رستوران كه واستاده بوديم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)