روز دوم سر کار رفتن خواب بمونی فکرش و بکن !!!!!!!!!!!!!!
دخمل مامان از بس که دیشب هر 5 دقیقه به 5 دقیقه بیدار میشدی هم خودت صبح خواب موندی هم مامان خواب موند و آبرومون پیش بابا سعید رفت . ( آخه من توی شرکت پدرم کار میکنم اینو جهت کسایی میگم که منو نمیشناسن .) خلاصه با یک ساعت تاخیر بابا عیسی رسوندمون سر کار طفلی بابا عیسی کلی خسته بود اما ما نذاشتیم بخوابه و بیدارش کردیم تا ما رو برسونه . الانم که دارم اینا رو مینویسم شما توی بغل بنده لم دادی و مشغول چرت زدن هستی . دیشب مامان کلی از دستت ناراحت بود چون خیلی لالا داشت اما همین دیشب شما خوابت نمیبرد . دلم میخواست گریه کنم .اما الان دیگه ناراحت نیستم و دوست دارم . راستی امروز میخوام از بابا عیسی بخوام واست بنویسه اصولاً از نوشتن خوشش نمیاد اما فکر کن...
نویسنده :
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
9:26