ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

آهنگ ملودی با صدای آرش

عزیز دلم دیروز دایی حامد واسم یه آهنگ گذاشت که آرش میخوند و اسم آهنگ ملودی بود . نمیدونی چقدر خوشحال شدم یاد روزی افتادم که بابا اومد خونمون هنوز عروسی نکرده بودیم و یه سی دی بهم داد و گفت آهنگ 15 رو گوش کن خواننده سروش بود و آهنگ اسمش نسیم نازم بود . دیروز هم همون قدر ذوق کردم از خوشحالی . هر کاری کردم که کدش و پیدا کنم واسه وبلاگت نشد .     
15 مرداد 1390

ملودی و رانندگی

بهت میگم برو کنار . نمیری ؟ اصلاً بیا جلو ببینم . میخوای دوئل کنیم ؟ باشه هر کی زودتر زد به اون یکی برنده است . اینجا همین امروز صبحه جلوی اداره تامین اجتماعی شعبه 1 بوشهر شما و بابا مونده بودین توی ماشین تا مامان بره واسه گرفتن حقوق مرخصی زایمانش مال ماه سوم . اومدم دیدم به به بابا ازت یه بچه راننده ساخته  تو هم کلی ذوق . قربونت برم اینم عکست .    ...
15 آذر 1390

ملودی داره میره کجا ؟

عسله مامان دیروز بردیمت با بابا واسه چکاب ماشا الله وزنت شده 6 کیلو . هورا .قربونت برم آخه وقتی دنیا اومدی و ورمت خوابید همه اش دو کیلو و 600 گرم بودی . و من نگران بودم که ریز بمونی اما شما مامان و روسفید کردی . اینو عکسات . قبلش هم ازت معذرت میخوام که دیروز مطلب ها بدون عکس بود یو اس بی موبایل و عمه روشن برده بود همین الان 1 دونه گفتم بابا خرید و آورد .  ملودی در حال معاینه شدن . اینم دکتر طبیب      قربونت برم که اینقده خوش دکتری  ...
15 آذر 1390

ملودی یا طوطی ؟!

نفسه من جدیداً مثل طوطی سعی میکنی کارهایی رو که میبینی انجام بدی درسته که نمیتونی اما واقعاً تلاش میکنی البته زبون درآوردن کاملاً یادت گرفتی البته کار خوبی نیست مامان جون . سعی میکردی امروز دست بزنی مثل من . اما دستات رو هم قرار نمیگرفت درست اما من دستم و میگرفتم بعد دست تو رو میزدم به دست خودم و میدیدی صدا میده کلی ذوق میکردی 
8 مرداد 1390

دندون در آوردن

جیگر مامان الان 3 روزه که لثه هات حسابی اذیتت میکنه مامان ناهید میگه سفیدی دندون معلومه من که تشخیص نمیدم اما حسابی بیقرارت کرده . شب ها خیلی گریه میکنی فقط بغل من گریه نمیکنی . اما خدا رو شکر روی خوابت تاثیر نذاشته . حالا عصر وقت دکتر داری حتماً میگم اگه لازم باشه واسه ات ژل بنویسه که دردت و یکم آرووم کنه . این هم میگذره . دختر من شجاعه از پس این هم بر میاد  ...
8 مرداد 1390

غریبی

سلام عسل مامان  چون هوا خیلی گرمه دیشب گفتم 1 ساعت بزارمت پیش مامان ناهید و برم بازار کار داشتم . فکر کن ساعت 7:30 رفتم از خونه بیرون هنوز نرسیده بودم که دایی حامد زنگ زد گفت بیا ملودی خودش و کشت از بس گریه کرده . ساعت 7:50 دقیقه دوباره برگشتم خونه . قربونت برم نمیدونم چرا این همه وابسته شدی تا من و نمیبینی شروع میکنی به بهونه کردن . پیش همه غریبی میکنی . مامان فدات بشه اصلاً از این موضوع خوشحال نیستم . احتمالاً از پایان 6 ماه میزارمت مهد کودک تا یکم عادت کنی به نبود من . هم واسه خودت بده این طور وابستگی هم مامان گناه داره . فکر کن بعضی وقتا حتی تا دستشویی هم جرات نمیکنم برم جاهای دیگه که پیشکش . امیدوارم این عادت هم بتونم از سرت بند...
7 مرداد 1390