غریبی
سلام عسل مامان
چون هوا خیلی گرمه دیشب گفتم 1 ساعت بزارمت پیش مامان ناهید و برم بازار کار داشتم . فکر کن ساعت 7:30 رفتم از خونه بیرون هنوز نرسیده بودم که دایی حامد زنگ زد گفت بیا ملودی خودش و کشت از بس گریه کرده . ساعت 7:50 دقیقه دوباره برگشتم خونه . قربونت برم نمیدونم چرا این همه وابسته شدی تا من و نمیبینی شروع میکنی به بهونه کردن . پیش همه غریبی میکنی . مامان فدات بشه اصلاً از این موضوع خوشحال نیستم . احتمالاً از پایان 6 ماه میزارمت مهد کودک تا یکم عادت کنی به نبود من . هم واسه خودت بده این طور وابستگی هم مامان گناه داره . فکر کن بعضی وقتا حتی تا دستشویی هم جرات نمیکنم برم جاهای دیگه که پیشکش . امیدوارم این عادت هم بتونم از سرت بندازم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی