ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

يه اتفاق بزرگ

قبل از اينكه دنيا بياي و تا همين الان هميشه سعي كردم نسبت به اقتضاي سنت هر چيزي از لباس و مواد مصرفي و اسباب بازي و هرچيزي كه فكرش بكني يه نيني نياز داره و شايدم بيشتر برات آماده كنم . اما دريغ از اينكه راهت بيفته اتاقت . فقط وقتي ميرفتي كه من هم  اونجا باشم . اما الان 2 روزه خودت هر از گاهي ميري و مشغول بازي ميشي و البته كل اتاق و بهم ميريزي . اي شيطون كوچولو. هوراااااااااااااا فهميدم كه واسه خودت خانمي شدي .  ...
10 مهر 1391

تولد امام رضا و يك خاطره هميشگي در زندگي مامان و بابا

عزيزه دلم من يعني مامانت متولد مشهد هستم . البته اصالتا همداني هستيم . به همين دليل عروسي مامان و بابا شب تولد امام رضا بود درست تاريخ 1388/8/7 . و امسال تولد امام رضا بعد از سه سال افتاده به تاريخ 1391/7/7 . تولد امام رضا هميشه واسه ما هم يه خاطره خوب به همراه داره .  ...
8 مهر 1391

شرح حال پنج ، شش و هفت مهر

سلام عشقه مامان . اين سه روز يعني از بعد از ظهر چهارشنبه تا ديشب كلي بهمون خوش گذشته و همه اش در حال تفريح و مهموني رفتن بوديم . چهارشنبه يه سر رفتيم شهر بازي رو به روي خونمون كه عكساش و برات ميزارم و بعد هم يه سر رفتيم بنگاه و بعد از اون هم رفتيم رستوران كوك و كنتاكي گرفتيم و برديم خونه و جاتون خالي كلي خوشمزه بود . پنج شنبه صبح و كه خونه بوديم و حسابي خوابيديم و فدات بشم كه هميشه روزاي تعطيلي با مامان همكاري ميكني و تا دير موقع لالا ميكني . ساعت 9 بود كه بيدار شدي و بعدش هم باباشي لطف كرد و باهات بازي كرد تا مامان بيشتر لالا كنه . منم 10 بيدار شدم كلي بازي كرديم با هم و ناهار و خورديم و بازم لالا . آخ كه شيرين تر از خواب اونم زير كولر گازي...
8 مهر 1391

اين روزا چه طور ميگذره

عزيز مامان از وقتي باباشي عمل كرده به خاطر راحتي اونم كه شده بايد فكر چاره ميكردم . اون نبايد زياد پله بالا و پايين بره . اون شنبه شب اومد خونه خودمون ديگه . الان حدود 2 هفته ميشه كه دارم دنبال خونه ميگردم . يه  خونه ويلايي نزديك خونه الانيمون پيدا كردم كه قراره امروز صاحب خونه رو ببينيم . خونه بدي نيست اما خب قديمي سازه . اما محاصنش خيلي بيشتر از معايبشه . انشا الله كه با هم كنار بيايم . اين چند وقته با اينكه همه كارايي كه قبل برات انجام ميدادم و بازم انجام دادم،  اما همه اش فكر ميكنم مامان خوبي نيستم اين اواخر . همه اش مشغله و گرفتاري اما خدا شاهده كه كم نگذاشتم برات در حد توانم . اما خب خيلي خسته ام . از طرفي دو تا دستام از كتف ...
5 مهر 1391

جوراب پاره ..............

هر جا كه مي رفتم ، جوراب پايم بود  مثل رفيقي خوب ، با كفش هايم بود يك روز از جوراب، انگشت من در رفت  از بس كه با جوراب ، انگشت من ور رفت جوراب بيچاره وقتي كه شد سوراخ از توي كفش انگار ، آمد صداي آخ ! جالب اينجاست جوراب كوچيكت پاره شد البته زانوش از بس چهار دست و رفتي     ...
4 مهر 1391

شايد دو پيراهن بيشتر پاره كرده باشم

يك لباس صورتي در خيالم بافتم  نقشه خورشيد را روي آن انداختم  يك كبوتر آن طرف با پر و بال سفيد  آشيانه كرده بود بر درخت سبز بيد در كنار آن درخت چشمه بود و رود و سنگ  آن خيال صورتي شد لباسي رنگ رنگ  از بين لباسات اين دو تا رو انتخاب كردم چون هر دوشون تا زانوت مياد سمت چپي مال 5 ماهگيته و سمت راستي مال الان  ...
4 مهر 1391

آن زمستان .......... اين زمستان

 زمستونه زمستونه                  فصل تگرگ و بارونه  هوا شده خيلي سرد                روي زمين پر از برف   چه خوبه كودكستان                   وقتي ميشه زمستان كلاغ هاي سياه رنگ                   بخاري هاي روشن  وقتي بارون ميباره                     دلم ميخواد دوباره  برم به كودكستان                      ...
4 مهر 1391