ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

گوشواره

هورا بالاخره گوش هاتو سوراخ کردیم . 135 روزگی شما بالاخره دلمون و زدیم به دریا یعنی 8/6/90 و رفتیم دکتر حسین قاسمی . البته خاله نرگس هم باهامون بود . گوش هاتو سوراخ کردیم من که داشتم از استرس میمردم رنگم شده بود مثل گچ . تو اما فقط یه نق کوچولو زدی بعد که گوشات و سوراخ کرد من بغلت کردم گفت خانوم لطفاً چند دقیقه بشین با این حالی که داری میخوری زمین و بچه رو هم میندازی . خیلی میترسیدم که دردت بیاد اما شما مثل همیشه شجاع بودی . خدا رو شکر الان 3 روزه که گذشته و اصلاً احساس ناراحتی نمیکنی . حتی الکل هم که میزنم انگار سوزش نداره که گریه نمیکنی . خدا رو شکر .راستی وقتی دکتر می خواست گوش هات و اول با خودکار علامت بزاره گفت این که گوش نداره کجاش و س...
15 آذر 1390

سرلاك خوردن ملودي

عزيز مامان الان 4 روزه كه غذا هم ميخوري البته سرلاك . با سرلاك شير و برنج شروع كرديم . شما هم كه خيلي خوش خوراكي و ماشا الله شكمووووووووو. اگه قاشق از دهنت در بياد گريه ميكني .       اينم ملودي خانوم توي صندلي غذاش. مبارك باشه موشي لينا كوشيناي مامان . الان بابا ميگه اين جوري بچه رو صدا نكن  ...
15 آذر 1390

شكمو

من بيچاره اومدم ميوه بخورم مثلاً اما مگه ملودي گذاشت همه اش و خورد و مك زد . حسابي كاسه سياهم كرد اين فسقلي . فكر كنم از اون شكمو ها هستش ها .      بفرمائيد زرد آلو شكر پاره ............. انصافاً هم شكر پاره بود البته ملودي بيشتر در جريانه      اينم انگور . همين موقع بود  در 129 روزگي كه فهميدم مزه شيرين رو دوست داري و ترش رو خيلي نه آخه انگور سياه كه ميدادم تا يه مك ميزدي ديگه نميخوردي . دورت بگردم من . عصري هم داريم ميريم صندلي غذات و بخريم و شروع كني سرلاك خوردن و حريره بادوم و فرني . چون شير من و 1 ماه بيشتر نخوردي اين بار كه بهداشت بوديم گفت ميتونين غذاي كمكي رو شروع كنيد . ...
15 آذر 1390

واكسن چهار ماهگي

سلام عسل مامان قربون دختر شجاعم برم من . ديروز رفتيم و واكسنت و زديم يه كوچولو گريه كردي اولش اما زود خوب شدي و باز هم مثل هميشه لبخند اومد روي لبات . اينم يه واكسن ديگه تا 6 ماهگي هم خدا بزرگه . دوست دارم جيگر گوشه مامان . خدا رو شكر تب هم نكردي و امروز اومديم سر كار با هم و شما الان لالا كردي . اونم چقدر شلخته باور نميكني     اينم عكست بعد زدن واكسن وقتي اومديم لالا كردي مثل فرشته ها    ...
15 آذر 1390

بوبو چي چي

عزيز مامان 22 مرداد با قطار رفتيم تبريز قرار بود که برگشتن هم با قطار برگرديم تهران اما از بس که خوش گذشت با قطار تصميم گرفتيم با هواپيما بر گرديم . البته به تو بد نگذشت چون تکون داشت قطار و تو هم عاشق تکون خوردن  صبح ساعت 7:30 تاريخ 23 مرداد رسيديم تبريز درست 13 ساعت توي راه بوديم
15 آذر 1390

شهرک اکباتان

بعد آتليه با ناهيد جون و بابا سعيد رفتيم توي محوطه پايين بلوکشون و ازت عکس گرفتيم اما تار شده بود و تنها يه دونه اش خوب بود   قربونت برم الهيييييييي   ...
15 آذر 1390