ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

13فروردین

1393/1/17 0:12
798 بازدید
اشتراک گذاری

اون روز ناهار دعوت بودیم خونه مامان پوری اما قبلش آقای اوسط تماس گرفتن و گفتن باغشون که توی جاده دره مراد بیک بود رو آماده کردن که بریم برای سیزده بدر و گفتن که برای بازی ملودی هم خیلی مناسبه ما هم قرار شد بریم و دو ساعتی بمونیم و ناهار و بریم خونه مامان پوری اما از بس دیدیم هوا عالیه و فضا هم واقعا مناسبه زنگ زدیم به مامان پوری و بقیه کسایی که مهمونشون بودن گفتیم بساط و جمع کنن و بیان که سیزده رو بدر کنیم و اونا هم اومدن . واقعا اون روز خیلی خوش گذشت از آتیش گرفته تا چایی روی آتیش و هوا و فضالی عالی و کوفته که مامان پوری درست کرده بود و برای عصر هم کیک که زن دایی مامان ناهید درست کرده بود همه چیز بی نظیر بود و به ملودی هم خیلی خوش گذشت چون اون روز آزاد آزاد بود و من گذاشتم هر کاری دلش میخواد بکنه 

ملودی عاشق این گلا بود و هی میچید و ناهید جونم میزد توی موهای من و ملودی کلی ذوق میکرد 

کوروش پسر دختر دایی ناهید جون و بابا سعید  

خرگوش کوچولوی من 

 

ساعت 3 برگشتیم خونه و لالا کردی اما بعد از بیدار شدن خیلی اشک ریختی . بردمت حموم و کمی حالت بهتر شد و مشغول بازی شدی  

 

بارون نم نمی گرفته بود و هوا واقعا عالی بود بابا سعید گفت بریم با ماشین یکم بچرخیم . یه سرم زدیم محله و کوچه قدیمی بابا زرگم ( بابای ناهید جون ) خدا رحمتش کنه اشک توی چشمام جمع شد وقتی رفتیم توی محل و در خونشون

 خیابان طالقانی . بیست متری سنگ شیر . کوچه شهید فخری . پلاک 15( عشقم اگه بعدا ها دوست داشتی بری خواستم آدرس و داشته باشی )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)