4 فروردین 93
صبح رو رفتیم پیاده روی توی محوطه و هوا هم عالی بود و به همراه ناهید جون و مامان پوری . کلی باز بدو بدو کردی و گل چیدی
گربه رو دارین زیر پای ملودی ؟ افتاده بود دنبال دخملم پیشوک
ناهار ناهید جون برامون آبگوشت بار گذاشته بود و دایی حمید هم ناهار و اومد پیشمون . جای همگی خالی خیلی چسبید اونم با نون سنگک دو بر کنجد . دست پخت ناهید جونم که لنگه نداره . خلاصه ناهار و خوردیم و رفتی لالا کردی اما با گریه از خواب بلند شدی و حدود یک ساعت گریه میکردی . یکم که حالت سر جا اومد رفتیم حموم و کلی آب بازی کردی و حسابی سر حال شدی . اومدیم و آمادت کردم چون قرار بود زن دایی ناهید جون و بابا سعید با دخترش و دامادش بیان عید دیدنی خونه ناهید جون اینا خیلی خوش گذشت خیلی وقت بود ندیده بودیمشون .
فدای اون موهای کمندت بشه مامان نفسسسسسسسسسم
خیلی دخمل خوبی بودی و همه ازت تعریف کردن که چقده خانومه ملودی جون منم که رو ابرا ذوق میکردم . دخملم خیلی هم هنرمنده یه سیب گاز میزد که با جای دندوناش یه اثر هنری خلق کرد .
مثل این سیب ها هست که با چاقو جاهای مختلفش و در میارن و میوه آرایی میکنن ٰدخملم با دندون اینکارو کرد
مامان فدات بشه هنرمند کوچولو