7 خرداد 94- همدان
عشقم صبح منو شما به همراه ناهید جون با اتوبوس اومدیم که چند روزی بمونیم همدون . توی مسیر بچه خوبی بودی فقط اولی که راه افتادیم نمیدونم چرا بالا اوردی اما خب دیگه بعدش حالت خوب بود خداروشکر. ناهار و خوردیم و لالا کردیم و بعدشم یه حموم و در اومدیم بیرون که بریم خونه مامان پوری . خبر نداشت که اومدیم و امروز هم تولدش بود سر راه یدونه کیک گرفتیم و حسابی سوپرایزش کردیم . سر مسیر رفتن نزدیک خونه بابا سعید اینا یدونه گل نسترن دیدم که ناخوداگاه منو برد به خونه قدیممون توی همدان . یه نسترن داشتیم توی حیاطمون
خلاصه رسیدیم و زنگ زدیم مامان پوری کلی خوشحال شد . کلی برای خودت بازی کردی .وای باز خاطرات قدیم .یادمه بچه که بودیم چون همه نوه ها توی یه رنج سنی بودیم همه باهم همبازی بودیم یدونه دبرنا داشتن مامان پوری اینا که وسیله تفریحمون بود و اینبار شما هم کلی باهاش بازی کردی
حتی سبدش هم مال همون وقتا بود کلی دلم هوای اون موقع ها رو کرد . ساعت نه هم مراسم کیک و شمع داشتیم شما هم که کلا عاشق تولد و تولدت مبارک هستی و شمع همه رو شما فوت میکنی . البته شمع ها اشتباه شده بود ما فکر میکردیم که 77 سالشون تموم میشه اما 75 سالشون تموم شد
نکته جالبش این بود که امشب چهار نسل در کنار هم تولد نسل اول و جشن گرفتیم . مامان پوری نسل اول . ناهید جون دخترش نسل دوم .من دختر ناهید جون نسل سوم و شما دختر من نسل چهارم
مامان پوری و اولین نتیجه اش (دو تا هم توی راهه ایشا الله . امیدوارم سایشون صد سال بالای سرمون باشه )
حالا تفریحات امشب گل دخملی البته اولیش دبرنا بود که عکسش و گذاشتم
بازی با تبلتش
با این دوتا بادبزن کلی قر دادی یاد این چینی ها افتادم که با این روبانا و بادبزن میرقصن خخخخخخخ
الان ازش داری به عنوان راکت استفاده میکنی و از عروسکتم به جای توپش
در اخرم کشیدن نقاشی . در کل شب خیلی خوبی بود