اخرین پست توی خونه قدیمی
عزیزه مامان این اخرین پستیه که توی این خونه برات میزارم به امید خدا فردا بعد از ظهر این وقتا داریم اثاث کشی میکنیم . عکس هایی هم ازت دارم که به علت جمع کردن کابل دوربین نمیتونم بزارم انشا الله اونجا که مستقر شدیم حتما میزارمشون . چند روزیه که مهد نمیری نمیدونم چه اتفاقی افتاده برات اونجا که حتی از درش هم رد میشیم اشک میریزی . این روزا هم خب جمع کردن با شما خیلی خیلی سخت بود و کلی خوشحال بودم که میری مهد و وقتایی که نیستی میتونم به کارام برسم اما خب نرفتی .اینروزا خیلی بلبل زبون شدی و تقریبا تا هر چیزی و بشنوی تکرار میکنی با اینکه دیر به حرف افتادی ، اما همه کلماتت کامل و با حروف درسته و همه متوجه میشن چی میگی که خودش خیلی منو خوشحال میکنه. برای ورودت به چهار سالگی هم وقت بهداشت داشتی که به علت گرفتاری من و نبودن اون خاله ایی که توی بهداشت همیشه کارات و انجام میده با تاخیر دیروز یعنی 8 اردیبهشت رفتیم . وزنت شده بود 17 کیلو و قدت هم 104 سانتیمتر . هزار ماشا الله به گل دخملم که خانوم شده و بزرگ شده . دوست دارم یدونه مامان
قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینى"