5 فروردین 94 تولد ناهید جون
عشقم این چند روز حسابی خوش گذشت هم به شما هم به من امیدوارم به ناهید جون و بابا سعید هم خوش گذشته باشه . ایام عید 94 هم به خوبی و خوشی تموم شد و دیشب ناهید جون و بابا سعید برگشتن تهران و جاشون واقعا معلومه شما هم خیلی بی تابی کردی دیشب رو ، اما خب چاره ای نیست عزیزم بالاخره باید بر میگشتن . این چند روز هم اتفاق خاصی نیوفتاد که قابل نوشتن باشه هر روز بیرونو تفریح . 5 فروردین تولد ناهید جون بود و از طرفی هم خاله حدیث و عمو مسعود و قند عسلاشون اومده بودن برای عید بوشهر و همون روز ناهار و خونه ما بودن . خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم و تعریف کردیم شب رو هم قرار شد به اتفاق هم دیگه بریم محل کار باباشی . خاله حدیث که فهمید تولد ناهید جونه زحمت کشیده بود و یدونه کیک خوشگل خریده بود که کلی باهاش ماجرا داشتیم . مگه میزاشتی شمع هاش و روشن کنه خاله ؟ همه اش فوت میکردی و اون طفلی هم دوباره روشن میکرد .اخر شب هم که دیگه جعبه اش رو کلا گذاشتیم جلوت تا یه دل سیر بخوری .
ناهید جون انشا الله هزار سالگیتون و جشن بگیریم دوسست دارم مامان خوبم