20 بهمن 93 اولین تجربه اردو از طرف مهد
عشقم دیروز برای اولین بار از طرف مهد بردنتون اردو یه نمایش عروسکی بود . من هم اومدم چون هم دلم برای دنیای تئاتر تنگ شده بود هم گفتم شاید از عروسک های تن پوش بترسی و نمونی برای همین پیشت باشم . شنیدین میگن مردم همیشه در صحنه دقیقا منظورشون ملودیه . همه بچه ها نشسته بودن اما ماشا الله شما از بس کنجکاوی و جنس همه چیزم باید دست بزنی و متوجه بشی که چیه کلا یک جا بند نشدی حدود 45 دقیقا نشستیم تا برنامه شروع بشه البته شما تا قبل نمایش حسابی از خجالت همه اجزای دکور در اومدی
اینجا گفتم نرو پایین بهم اخم کردی
در این لحظه هم تا دیدی من حواسم به عکس و دوربینه با اجازه ای که خودت به خودت دادی و گفتی برو عزیزم از صندلی رفتی پایین و به جرات میتونم بگم دیگه ننشستی
کارگردان نمایش هم دید که میخوای گل بچینی یدونه در آورد داد دستت . اشنا بودن و شناختن من و بابا همه جاهای هنری به دردت میخوره حتی توی نمایش اسمت رو هم بردن و گفتن خیلی لطف کردی ملودی جون که اومدی
نمایش که شروع شد نه تنها نترسیدی بلکه همه اش جلوی صحنه بودی و میخندیدی و بپر بپر میکردی
و اما دیگه دیدنشون راضیت نمیکرد و دلت میخواست بری بهشون دست بزنی و دلت میخواست بری روی استیج . از بس که بابا همیشه اجازه میده بری بالا یا کارای هنری همه اشنا هستن و میبرنت بالا اینجا هم فکر میکردی میتونی بری و هر چی توضیح میدادم بهت انگار نه انگار خلاصه چون اشکت در اومد مجبور شدیم سالن و ترک کنیم و برگردیم خونه . اینم اولین تجربه اردو رفتنت