20 مهر 93 - تهران
نفسه مامان 20 مهر یعنی دیروز صبح ساعت 8:30 دقیقه پرواز داشتیم به تهران من و شما . باباشی هم کار داشت و نتونست بیاد . توی فرودگاه کسی که کارت پرواز میداد با ٰ باباشی دوست از آب در اومد و گفته بود جای خوب میدم بهشون . وقتی رفتیم داخل پرواز دیدم هر چی داریم میریم نمیرسیم به ردیف 23 و دیگه تموم شد صندلی ها و ما هنوز ندیدیم ردیف مورد نظر رو از مهماندار پرسیدم اصلا ردیف 23 داره این هواپیما ؟ که گفت بله اخرین ردیف صندلیه . وای خدای من چشمتون روز بد نبینه فشار قبر بهتر از این بود فکر کنم . قشنگ نصف بدنم روی دیواره هواپیما بود و نفس تنگه بهم دست داد و پرواز یک ساعت و ربع برای من ده ساعت طول کشید حالا فکر کنین ملودی هم هوس کرده بود روی صندلی خودش نشینه و بیاد بغلم بشینه دیگه اون لحظه حس مرگ داشتم بخدا . به هر بدبختی بود رسیدیم و از بس که شرایط بد بود نتونستم اصلا عکسی ازت داشته باشم . رسیدیم فرودگاه و ناهید جونو بابا سعید و دیدیم که اومده بودن دنبالمون . یکی از استادای دانشگاهمون هم دیدم که کلی گپ زدیم باهم . اومدیم خونه و ناهار و خوردیم و لالا کردیم دوتامون خیلی خسته بودیم . و عصری هم رفتیم پایین و توی هوایی که برای ما مثل بهشت میموند قدم زدیم . تا الان به جز قضیه سختی پرواز خوش گذشته امیدوارم تا اخرش هم خوب پیش بره و مریض نشیم اینبار . اها یادم رفت بگم موقع ناهار اومدیم دیگه میز و جمع کنیم که من یهو سقوط کردم وسط صندلی و یهو صندلی خورد شد انگار که با تبر بشکننش . کلی هم اونجا قلبم گرفت و ترسیدم .