لمس شیرین دنیای کودکی دوباره با تو
دلم برای کودکیم تنگ شده، برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم
و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود ...
دلم برای خدا تنگ شده خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم ...
دلم برای کودکیم تنگ شده،شاید یک روز در کوچه بازار فریب
دست من ول شدو او رفت......
عمرم دیروز باباشی عسلویه بود و اونجا اجرا داشت و چند تا بادکنک خوشگل هم برای شما آورد . وقتی اومد ساعت 3 صبح بود و شما خواب بودی اما صبح با دیدن بادکنک ها کلی ذوق کردی و خوشحال شدی . الهی مامان فدات بشه که به خاطر وجود تو دارم دوباره دنیای کودکی و لمس میکنم . روزهایی که تا وقتی توش بودیم از خدامون بود زود بزرگ بشیم و تموم بشه اما الان با دیدن کودکی تو حسرت اون روزا رو میخورم اما بازم خوشحالم که کنارت دارم اینروزا رو تجربه میکنم یه جورایی شایدم شیرین تر از قبل باشه چون بالنده شدن ثمره وجودم و دارم میبینم . خدایا شکرت که دوباره این حس خوب و نشونم دادی
اینم ژستت وقتی میگم منو نگاه کن
رقص و پایکوبی روی بادکنک ها
( روز جهانی کودک بر همه کودک ها و کودک های درون مبارک )
عصری رفتیم که بزارمت مهد اما انقده خلوت بود گفتم بهتره ببرمت با خودم و به جاش فردا بیارمت . یه کاردستی کوچولو هم داد مربی مهد به شما به مناسبت روز کودک میدادن به بچه ها
شب رفتیم خونه بابا اسماعیل و من مشغول املا گفتن به فاطمه دختر عمه انیس شدم . چون مبینه من کلی علاقه دارم به درس و کتاب اونم میاره تا منو میبینه مشق مینویسه . امسال کلاس چهارمه . شما هم تا دیدی اون نشسته زمین و داره مینویسه کتاب نقاشیت و گذاشتی زمین و نشستی کنارش و ادای نوشتن در میاوردی . فدات بشم من الهی فسقلی انشا الله اون روزی که به تو املا بگم و خیلی زود ببینم نفسم.
فاطمه درساش تموم شد و جمع کرد کتاب و دفترش رو اما شما همچنان داری مشق مینویسی اما رفتی روی مبل الهی فدات بشم همچین دقیق شدی که انگار فردا امتحان کنکور داری. نیگاه کف پاشو . من فدای خودتو اون نشستنت بشم . بعدم ساعت 9 اومدیم خونه و شما تی وی میدیدی و منم کیک درست کردم .