ملودی مامان میشود♥♥♥♥♥♥
عمرم چند روزه که دیگه عروسک های دم دستیت راضیت نمیکنه و بهونه عروسک های بالای کمدت و میکردی . اون عروسک ها هم اکثرا مال بچگی های خودمه و حیفم میومد به این زودیا بدمشون دستتو میترسیدم خرابشون کنی .خلاصه هر روز یکی یکی می خواستی و من اول ممانعت میکردم اما از بس نق نق میکردی میدادم بهت . انصافا با خود عروسک ها هم زیاد کار نداری اما موهاشونو داغون میکنی که اصلی ترین وخوشگل ترین جاشه . امروز نوبت رسید به اخرین وخوشگل ترینشون که حتی خودم حیفم اومده بود باهاش بازی کنم هر کاری کردم از سرت بیوفته بازم پافشاری کردی و در آخر من تسلیم شدم تا الان که سالمه و گفتم ازش عکس بزارم که اگه نابود شد لا اقل به یادگار عکسش و داشته باشم . با مزه کلی حس مامان بودن داشتی و همه اش میخواستی بخوابونیش و روش پتوی خرگوشیت و میپوشوندی و لالا لالا میگفتی و میگفتی پیش پیش و پات و تکون میدادی . نکته جالبش این بود که حاضر نیستی کسی حتی من یا بابا پتوت و استفاده کنیم اما برای اولین بار خودت داده بودی به عروسکت