ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

سفر به همدان 12 الی 18 تیر

1393/4/19 0:47
1,734 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم 12 تیر ساعت 6 و نیم صبح به سمت همدان راهی شدیم و طبق معمول خانومی بودی برای خودت و اصلا اذیت نکردی

اینم ژست های جدیدته که میگیری مامان فدات بشه الهی

اینجا برای خوردن صبحونه نگه داشتیم  شما هم حسابی با ٰ بابا سعید بدو بدو کردین

ساعت 10 و نیم هم رسیدیم خونه ناهید جون اینا و لباس هامون  و عوض کردیم و رفتیم خونه مامان پوری برای ناهار . مامان پوری برات ماکارونی درست کره بود که حسابی کیف کردی و برای ما هم قیمه بادمجون درست کرده بود که من عاشقشم و حسابی خوردم .بعد از خوردن غذا بر گشتیم خونه و لالا کردیم و عصرش هم رفتیم حیدریه .4 ماه پیش که رفتیم همه جا خشک و برفی بود اما الان پر بود از سر سبزی و زیبایی

اینم یه خانوم مرغه تپل مپل توی روستا

اینم یه گله که از چرا برگشته بود

رفتیم و توی روستا نون گرده محلی خوردیم که چون داغ بود خیلی خیلی مزه داد

یکم هم توی امامزاده کوتاه راه رفتیم و برای شام رفتیم به رستوران باغ سنتی توی حیدریه

ملودی با چشمای بسته در حال آواز خوندن

اینم فضای رستوران خیلی هم هوا عالی و دلچسب بود و حدود 3 ساعتی رو اونجا بودیم

دارم آب میخورم و بعدش

دائم توی دهنم پر میکنم آب و مامانم حرص میخوره که نکنه بریزه روم و خیس بشم و سرما بخورم

شب ساعت 11 خونه بودیم و زود لالا کردیم چون خیلی خسته بودیم . 13 تیر هم صبح رو خونه بودیم و با هم رفتیم حموم و برای ظهر مامان پوری ناهار اومده بود خونه ما . ناهار خورشت قیمه بود که باز من حسابی خوردم . ظهر  یکم لالا کردیم و عصری هم روی تراس خونه نشستیم و میوه خوردیم

البته ملودی فقط دستمالی میکرد میوه هارو و فقط موز نوش جان کرد طبق معمول . مامان پوری که رفت بلند شدیم و حاضر شدیم بریم بیرون که بابا سعید گفت کمی کسالت داره و میمونه خونه و ماها رفتیم باز حیدریه و کلی خوش گذشت بهمون البته جای بابا سعید واقعاً خالی بود و موقع برگشتن هم ناهید جون از باغچه سبزی خرید میکرد و ما هم اونجا برای خودمون از طبیعت و هوا کلی لذت بردیم

اینجا قبل رفتن توی راه پله های خونه هست چون دستت دیگه برای گرفتن اسباب بازی جا نداشت با دهنت گرفته بودی

پشت سرت باغچه های سبزی بود و عطر خیلی خاصی داشت

از اونجا هم رفتیم تپه عباس آباد و شما رو بردیم شهر بازی و کلی بازی کردی که فقط یدونه عکست خوب شد و بقیه اش فیلمه

آخرای بازی شما بود که من دل درد شدیدی گرفته بودم و قرار شد برگردیم خونه . اومدن همانا و بالا آوردن همانا . منم حالم ب د شده بود مثل بابا سعید و تقریباً یک روز و نصفی و بیهوش بودم و حالم واقعاً بد بود . فرداش هم یعنی 14 تیر کارم به بیمارستان و سرم زدن کشید که توی اون مدت زمان یک ساعته که طول کشید تا سرم تموم شه شما همه اش گریه میکردی و خیلی اذیتم کردی و خیلی هم اذیت شدی و ناهید جون رو هم کلافه کردی با نق نق هات .14 تیر همه اش به حال بد من گذشت اما 15 تیر خیلی خوب بود حالم و صبحش رفتیم حموم و خیلی حالم بهتر شد و با ناهید جونو شما رفتیم بازار و یه سری خرید کردیم و  عصری هم رفتیم روستای ورکانه

کنار همین در توی عید شما عکس داری مامان فدات بشه

این الاغ بیچاره هم دلم خیلی براش سوخت از بس بار روش گذاشته بود صاحبش

باباشی در حال چیدن آلوچه

مامان و توی دستش آلوچه که خیلی خوشمزه هم بود

روز 16 تیر هم ناهید جون کل فامیل و دعوت کرده بود برای شام و از شب قبلش حسابی گرفتار پخت و پز بودی و شما هم مثل همیشه گکذاشتی که کار هامون و راحت انجام بدیم و برای خودت روی تراس بازی میکردی

17 تیر رو هم رفتیم پیست اسکی که شما طی مسیر حالت همه اش بد بود و بالا میاوردی و اون ویروس لعنتی به شما هم سرایت کرد. اما اونجا حالت بد نبود و یکم بازی کردی

از همون شب تا صبح 18 تیر همه اش بالا میاوردی و صبح 18 تیر که قرار بود بیام تهران ناچار شدیم چند ساعتی حرکت و عقب بندازیم و بردمت بیمارستان مخصوص اطفال و اونجا آمپول زدی و بعد از اون نصبتاً حالت بهتر بود و فقط کمی تب داشتی که برای همین توی راه شلوار نپوشیدم پات تا خنک باشی

بعد از زدن آمپول توی خونه

قبل از حرکت به سمت تهران

طی مسیر هم بیشترش و خواب بودی

فدای اون ادا هات بشم من خودم تنها

اینجا بغل من لالا بودی

اینجا هم بغل ناهید جون لالا بودی

الان هم که دارم مینویسم خدا رو شکر حالت خیلی خوبه و لالا کردی . منم برم که دارم بیهوش میشم .

 

 

پسندها (9)

نظرات (0)