11 تیر 93
عمرم امروز صبح با ناهید جون رفتی توی محوطه پایین بلوکشون و حسابی با آبنمای وسط محوطه آب بازی کرده بودی و مثل موش آب کشیده اومدی بالا اما کلی خوش گذشته بود بهت
باغبونم سر ذوق اومده بوده و داره باهات آب بازی میکنه
امروز ناهار و خوب خوردی و خوبم خوابیدی . عصری باز یه حموم حسابی رفتیم اما پیله کرده بودی که چند تا دونه لاک و با خودت بیاری بیرون اونا هم توی دستت جا نمیشد برای همین من یدونه دادم دستت و بقیه رو گرفتم همین باعث شد کلی اشک بریزی و اذیت کنی .اما دیگه آخراش خوب بودی چون بادکنک برات خریدم و یکم هم توی مگا مال دور خوردیم و باز توی محوطه قدم زدیم و چند تا از دوستای ناهید جون و دیدیم و گپ زدیم
یعنی گشتی توی اون همه بادکنک بزرگترینش و انتخاب کردی
انشا الله صبح روز 12 تیر هم که میشه همین چند ساعت دیگه به همراه ناهید جون و بابا سعید و باباشی و شما و من داریم میریم به سمت همدان و احتمالا تا 3 شنبه اونجا هستیم . احتمالا اینترنت خونه همدان بابا سعید اینا هم فردا وصل باشه و برات بنویسم