10 تیر 93
عمرم امروز ساعت 8:35 دقیقه پرواز داشتیم به تهران . صبح چون زود بیدارت کردم خیلی نق نق میکردی و خوابت میومد اما کم کم یخ خوابت باز شد و خدارو شکر مثل همیشه خانوم بودی
توی فرودگاه با دیدن ناهید جون و بابا سعید خیلی خوشحال شدی . ساعت 11 خونه بودیم اما یه ریز نق میزدی و کلافه خواب بودی . ناهار هم درست نخوردی و ساعت 12:30 لالا کردی اما همه اش یک ساعت . عصری باهم رفتیم و یه حموم حسابی کردیم و بعدش هم من و شما و ناهید جون رفتیم تویرمحوطه کلی پیاده روی کردیم
بعد اومدیم خونه و به همراه باباشی و بابا سعید رفتیم پاساژ های فاز یک و باز کلی پیاده روی کردیم . از ساعت 6 تا 10 شب امروز کلی راه اومدی و اخراش انقده خسته بودی که تا رسیدیم به ماشین تندی در و باز کردی و رفتی بالا اون لحظه دلم میخواست بچلونمت از بس کارت ناز بود . شام هم اش رشته خوردیم که حسابی چسبید . الانم بعد از نق نق های فراوان خوابیدی .