ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

26 اردیبهشت 93 تولد روژان جون

1393/2/27 12:14
765 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم دیشب تولد روژان جون دختر دایی باباشی بود که توی باغ گرفته بودن و باغ هم اطراف بوشهر بود و هوای اطراف هم به علت دوری از دریا مرطوب نیست و باد خیلی خنکی میومد. ما هم که مگه جشنی باشه که کلمون هوا بخوره و بسی کیف کردیم . شما هم که بی نظیررررررررررر بودی انقدر دختر خوبی بودی که نگو . ساعت 9:30 رسیدیم باغ تا ساعت 11:30 نشسته بودی برای خودت رو صندلی و با یدونه گیفت تزئینی که بهت دادن سرگرم بودی و بعدم شامت و خوردی و فقط نیم ساعت آخر از جات پاشدی چون میدیدی بابا عیسی داره میخونه بوجد اومده بودی و اولین رقص رو هم دست به دست بابا انجام دادی و من کلی قوربون صدقه ات میرفتم پرنسس من که انقده بزرگ شدی و جای من با ، بابا جونت میرقصی .چون همه اش رقص نور روشن بود هیچ عکسی خوب از آب در نیومد . بعد از مدت ها یه مهمونی سر دلی رفتم که با وجود شما بهم خوش گذشت و هی بکن نکن نکردم . جالبش این بود اون همه آب نما و چمن و گل و درخت اونجا بود و شما هم که میمیری برای اینطور چیزا اما اصلا سمتشونم نرفتی و من شاخ در آورده بودم . از نور افشانی ها هم خیلی خوشت میومد توی آسمون . یاد ایام دهه فجر انداخت منو واقعا بهمون سنگ تمومی بود نورافشانی هاشون . خلاصه که خیلی و خیلی خوش گذشت و همه ازت تعریف میکردن و میگفتن خوشبحالت بچه های ما کشتنمون از بس دنبالشون بدو بدو کردیم .منم که کلی افتخار کردم به دخترم که اینهمه خانومه .

پسندها (6)

نظرات (8)