ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

9 اسفند 92 یک روز پر ماجرا

1392/12/9 23:49
643 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم همون طور که گفتم امروز صبح به اتفاق عمو علی شوهر عمه روشنک و خود عمه رفتیم گناوه و واقعاً خیلی خوش گذشت شما هم که هزار ماشا الله انقدر خانوم بودی حسابی رو سفیدم کردی و گذاشتی هم بهم خوش بگذره هم راحت خرید کنم .

 

ساعت 10 اونجا بودیم و ساعت 3 هم رسیدیم خونه و لالا کردیم . قرار بود عصری بریم اجرای عمو امین . قبلش بابا بهمون گفت که صاحب خونه گفته خونه رو فروختم و بی زحمت خالی کنین . یعنی باید بالاخره یه جوری خوشی آدم و خراب کنن . اولش یکم ناراحت شدم چون هنوز یکسالم نیست که اومدیم اینجا و قرار بود بریم برای عید تهران . اما حالا هم باید خونه پیدا کنم هم احتمال داره رفتنمون کنسل بشه . بعد مدت ها میخواستیم بریم پیش ناهید جون و بابا سعید که بازم یه اتفاقی افتاد که نشه . اما فدای سرت عزیزم فدای یه تا ر موت   انشا الله جایی بهتر از اینجا پیدا میکنیم . بعدش با هم رفتیم حموم و آماده رفتن به اجرا شدیم . اونجا هم دخمل خوبی بودی اما چون صبح خاکشیر خورده بودی روتون گلاب شکمت دو بار کار کرد و مجبور شدم ببرمت توی حیاط و رو کاپوت یه ماشین بخوابونمت و عوضت کنم . اما بقیه جاها واقعاً خوب بودی و کلی  هم گل پرپر کردی . فکر کنم علاقه به رشته کشاورزی داری البته نه از نوع آباد کردن از نوع ویرون کردن فضای سبز و محیط زیست .

 

 

 

عمو امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)