ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

رژ لب

1392/9/24 14:03
807 بازدید
اشتراک گذاری

 

               

همیشه از آرایش کردن دختر کوچولوها متنفر بودم و واقعاً از دیدن شون حرص میخوردم ، با خودم میگفتم واقعا مامان هاشون با خودشون چه فکر میکنن که اون پاکی و معصومیت صورتشون و با این چیزا از بین میبرن و بد تر از همه پوست لطیفشونه که خراب میشه . خلاصه هنوزم نظرم همینه و مطمئنم تا ملودی دبیرستانی نشه نمیزارم از این کارا بکنه مژه. هفته گذشته دخملی به علت اینکه هوا کمی سرد شده لبش پوست پوست شده بود اما پنجشنبه دیگه واقعا وحشتناک شده بود طوری که با هر لبخند یا بغض وسطش چاک میخورد و خون میومد و  منم جیگرم آتیش میگرفت فقط خداروشکر خوبیش به این بود که خودش اصلا درد نداشت و ناراحتش نمیکرد. چون دیر وقت بود و باباشی هم بوشهر نبود دسترسی به داروخونه نداشتم و ناچاراً براش رژ لب زدم و تا فردا واقعاً لبش و خوبه خوب کرد. عصر جمعه داشتم آماه میشدم که بریم بیرون . قبلش ملودی و آماده کردم و جلوی تی وی کارتون میدید و خودم هم اومدم توی اتاق تا آماده بشم . کمی که گذشت با خودم گفتم ملودی زیادی ساکته اما تا من بخوام فکر کنم ملودی اومد سمتم و صورتش و آورد جلو صورتم . من شوکه شدم اونم از دو جهت . اول اینکه اون رژ لبی که دیشب به لبش میزدم خیلی بالا بود و فکر نمیکردم دستش  بهش برسه اما این فندقک پا بلندی کرده بود و برداشته بودش و تعجب دومم از این بود که انگار صد ساعت واستاده جلو آینه و خط و خطوط لبش و طراحی کرده تعجب. الهی فداش بشم نمیدونین چقده ناز و خوردنی شده بود اما ازش عکس نگرفتم چون نخواستم فکر کنه کار خوبی کرده و منم دارم این کارش و تحسین میکنممشغول تلفن . خلاصه که خیلی بلاچه هستش و واقعاً یه کارایی میکنه که آدم و شگفت زده میکنه خیال باطل.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)