18 مهر
امروز صبح ناهید جون و بابا سعید اومدن بوشهر و حسابی خوشحالمون کردن هرچند چند روز بیشتر نمیمونن اما همینم عالیه . صبح که از خواب بلند شدی و دیدیتشون کلی ذوق کردی و خودت و مثل گربه لوسا میمالیدی بهشون . فدات بشم که میدونی خیلی دوست دارن و خودت لوس میکنی . کلی هم سوغاتی های خوشمزه از مربا گرفته تا انواع آلوچه و لواشک و شیرینی برامون آوردن و مثل همیشه شرمندمون کردن . کلی هم باز سوغاتی های خوشگل برای شما آوردن .
ممنونم مامان و بابای خوبم . . واسه ناهار آبگوشت درست و کردم و جاتون خالی حسابی چسبید و به بابا سعید گفته بودم برام کتاب بیاره و از ظهر شروع کردم خوندن رو به امید خدا . دو ماه بیشتر وقت ندارم . عصری هم رفتیم کنار دریا و کلی چمن ها رو نوازش کردی و یه دوری کنار ساحل زدیم و الانم ناهید جون اینا رفتن خونه دایی حامد که شام و اونجا باشن و برای خوابیدن میان پیش ما . اینم عکسای امشب