ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

پنج شنبه 24 مرداد 92

1392/5/24 23:33
727 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح ساعت 7 با صدای آواز خوندن گل دخملی بیدار شدم و دیدم که بابا خواب مونده و بیدارش کردم آخه امروز صدابرداری داشت و باید میرفت عسلویه . بابا رو که راهی کردم اومدم توی تخت و ملودی هم که توی اتاق خودش بود و بازی میکرد با عروسک های تختش . نمیدونم چطور شد که خوابم برد اما ساعت 9 بیدار شدم و دیدم صدای ملودی نمیاد رفتم و دیدم که باز خوابیده . منم که از خدا خواسته باز اومدم و خوابیدم . ساعت ده دیگه بیدار شدم ولی دخملی همچنان خواب بود . بالاخره با سر و صدای جمع کردن ظرفها از خواب بیدار شد و وقتی از تخت اومد پایین کلی دست دور گردنم انداخت و بوسم کرد و لاو ترکوند منم که بوسه بارونش کردم . صبحونه رو خوردیم و ناهار و آماده کردم جاتون خالی زرشک پلو با مرغ درست کرده بودم و با دختری نوش جان کردیم و بعدش تی وی نگاه کردیم تا ساعت 3 . بازم هر کسی رفت توی اتاقش و تختش و لالا کردیم . من 6 بیدار شدم و دخملی 6 و 30 دقیقه با زدن جارو برقی بلند شد . یه حموم جانانه رفتیم و با هم رفتیم دور بخوریم . دخملی عاشق نون بربری هستش رفتیم و براش نون بربری خوشمزه خریدم و کلی نوش جان کرد . ساعت 8 و نیم بود که برگشتیم خونه و از کانال دو فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو دیدیم . من که دیگه از خنده اشکام در اومده بود . همزمان ملودی هم شامش و خورد و کلی با موبایل من بازی کرد و امشب باز یه کلمه جدید گفت .« بفرما » البته یکم دست و پاشکسته اما خیلی خوب بیان کرد . هی موبایل و داشت میداد به من ، منم گرفتار عکس گرفتن بودم که دیگه بنده خدا به زبون اومد و گفت بفرما . الان لالا کرده نانازه مامانش . دلمون هم برای بابایی شده یه ذره . بابایی زود زود بیا .

اینجا هم نینی شده پستونک بچگی هاش و میخوره البته کجکی

ملودی در حال بازی موبایل

ملودی در حال بفرما گفتن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)