پنج شنبه 24 اسفند
اون شب عروسي پسر خاله بابا بود با دختر خاله بابا . ما هم رفتيم البته 2 ساعت بيشتر نمونديم اما به شما كه خيلي خوش گذشت . الهي فدات بشه مامان همه اش وسط ميدون رقص بودي و خودت و دستات و بالا و پايين ميكردي و مثلا ميرقصيدي . و سعي ميكردي جاهايي بري كه من نباشم و تند تند ازم فرار ميكردي . اي شيطون آدم از مامانش فرار ميكنه ؟
قبلا رفتن اين لباست بود اما از اونجايي كه خيلي راحت طلب تشريف دارين مجبور شدم چيز ديگه تنت كنم
الهي فداي اون قد و بالات و تيپت بشه مامي
و اين اولين عروسي اي بود كه توش شركت كردي . قبلش خيلي نگران بودم اما خداروشكر نيني خوبي بودي . ( همه ميگن نگو نيني ديگه بزرگ شده ، اما من دوست دارم بهت بگم آخه تا ابد واسه من نيني هستي )فقط من از اونجايي كه خيلي حساسم روي شما همه اش دنبالت بودم كه يه وقت زير دست پا نموني بچه ها نزنن شمارو يا زمين نيوفتي و در كل از مراسم هيچي نفهميدم .