اين روزاي ما
اين روزا بيشتر و بيشتر به چشمم مياد كه چقده بزرگ و خانم شدي . يه كارايي و رفتاري ميكني كه دلم ميخواد درسته قورتت بدم . خيلي خانم شدي و البته يكم هم فلفلي . پنج شنبه صبح يعني 12 بهمن رفتيم صبح باهم پاساژ مي خواستم خريد كنم اما مگه شما گذاشتي . جاتون خالي بارون هم ميومد و كلي هوا عالي بود . تا پات و گذاشتي زمين شروع كردي به راه رفتن و از اينكه صدات توي پاساژ مي پيچيد لذت ميبردي . كل فضا رو گذاشته بودي سرت . همه نگاهت ميكردن و بهم نشونت ميدادن . هر كي هم از راه رسيد دو تا ماچ و يه ماشا الله . همه ازت لذت ميبردن اما من از اينكه اين همه چشم رومون بود موذب بودم . همين شد كه خريد نكرده برگشتيم خونه . شبش هم رفتيم خونه بابا و مامان همسري . اونجا هم كلي دلبري كردي . و براي اولين بار كله ملاق زدي . تا اون شب ژستش و ميگرفتي اما اون شب موفق شدي . شايدم به اين دليل بود كه فاطمه دختر عمه ات داشت كله ملاق ميزد و شما هم تحت تاثير قرار گرفته بودي . در كل خيلي جالب بود . ديروزم كه با هم كلي رفتيم توي خيابونا دور خورديم و خيلييييييييي عالي بود . اينم چند تا عكس با مقنعه مامي . فداي اون حجابت بشم . فكر كنم وقتي بزرگ بشي بايد همه اش يه چوب دستم باشه و پسرارو از در خونه دور كنم .
♥ راستي دندون 16 هم بيرون اومد ♥