ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

سفر شيراز 13 دي الي 23 دي

1391/10/24 10:27
2,581 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستاي خوبم ممنون كه اين همه به يادمون بودين . 

من و ملودي 13 دي ماه ساعت 2 بعد از ظهر با اتوبوس حركت كرديم به مقصد شيراز . خيلي سفر يهويي بود . سه شنبه 7 صبح تصميم گرفتم و يهو راهي شدم . جاتون خالي خيلي سفر خوب و فوق العاد ه اي بود . با دوستاي دوران دانشگاه حسابي خوش گذرونديم . تصميم گرفته بودم اين بار فقط برم تفريح و اصلا دنبال پاساژ رفتن نباشم و واقعا همين باعث شد لذت سفر دو چندان بشه . پنج شنبه صبح قرار بود بريم سپيدان برف بازي كه به علت اربعين تمام مراكز تفريحي تعطيل بود و نشد بريم اما به جاش رفتيم تخت جمشيد. هوا هم كه واقعا سرد بود . پنج شنبه شب و من رفتم مهموني خونه خاله محبوبه اينا . خودم جا گرفته بودم كه خاله محبوبه بتونه درسش و بخونه . شب با خاله اومديم خونه ما و اين چند روز تا نصفه شب بيدار ميمونديم و كلي تعريف و خنده . جمعه صبح خاله برگشت خونشون و من و ملودي هم دلي از عذا درآورديم و كلي خوابيديم . شبش رفتيم كافي شاپ هتل چمران  با خاله محبوبه و چند تا ديگه از دوستامون . يكي از دوستاي دوران دانشگاهمون به اسم پدرام خوانندگي ميكرد اونجا و كلي از صداش لذت برديم. شنبه صبح من و ملودي ناهار رفتيم خونه خاله محبوبه اينا و شب از اونجا رفتيم باغ رستوران زاويرا نزديك دوكوهك . با خاله غزل و تعداده ديگه از دوستامون. همون شب برگشتني داشتيم ميومديم كه از رستوران بيايم بيرون كه دوربين عكاسيمون شيرجه زد توي جوب آب رستوران . گفتم ديگه سوخت. كلي غصه خوردم . اما چون باطريش و زود در آورديم خداروشكر نسوخت اما يه 70 تومني گير كرده بود داخلش اما همين باعث شد چند روز دوربين نداشته باشم و شب خاله غزل و خاله محبوبه اومدن پيشم. يك شنبه شب باز رفتيم باغ زاويرا و اين بار سحر جون خواهر خاله غزلم باهامون بود .دوشنبه صبح خونه بودم و دوشنبه شب شام دعوت بوديم خونه خاله غزل اينا كه واقعا حسابي زحمت داديم . سه شنبه و چهارشنبه هم باز باغ زاويرا. ما از چهارشنبه ظهر ديگه اومديم خونه خاله محبوبه اينا تا همين ديروز صبح كه اومديم بوشهر . شما هم حسابي دلبري ميكردي و كلي همه عاشقت شده بودن . خيلي نيني خوبي بودي نه در راه رفت و برگشت اذيت كردي و نه در طي سفر. شب پنج شنبه داشتيم فيلم كلاه قرمزي و بچه ننه نگاه ميكرديم . شما تا ديدي همه محو تماشا شدن و اصلا تحويلت نميگيرن خودت و لوس ميكردي دست ميزدي ، جيغ ميزدي و خودت و قل ميدادي روي زمين و در آخر موفق شدي و هيچ كس نفهميد فيلم چي به چي شد. در كل ميگم كه سفر كاملا خوبي بود . 90 درصد اوقاتمون توي باغ زاويرا گذشت چون خيلي جاي زيبايي بود با اينكه خانواده هاي زيادي بودن اما چون دور آلاچيقا چادر زده بودن آدم يه حريم خصوصي داشت كه جو بينمون و گرم ترميكرد. 

اينم يه تعدادي عكس

بقيه ادامه مطلب ....................

ملودي و خاله محبوبه

خاله محبوبه و خاله غزل

بعد از همين عكس بود كه دوربين افتاد توي آب

خونه خاله محبوبه اينا مغنعه مامان خاله رو سرت كرده بوديم

موقع برگشتن زماني كه اتوبوس نگه داشته بود

دارم چيپس ميخورم

طي سفر يه كلمه جديد ياد گرفتي كه ميگي :

س خويييييي = سلام خوبي 

و منم بهت اعتماد كردم و خيلي جاها راه ميبردمت و كمتر سوار كالسكه ات كردم شما هم مثل نيني هاي خوب دستت و ميدادي دستم و اصلا فرار نميكردي. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)