ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اين روزا ..................... سخته اما ميگذره

1391/5/23 9:15
1,086 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم . ديروز نصاب اومد و دو تا اتاقي رو كه قراره موكت كنيم و متر كرد . گفت 46 متر موكت لازم داريد . منم يه فرش برات گرفتم كه زير پاهاي خوشگلت نرم باشه . قراره اتاق فعلي بابا سعيد بشه ماله من و شما چون بزرگ تره . توي هال هم كه بايد موكت بشه . چند تا سي دي  هم برات خريدم كه كارتون ببيني اينجا و قراره تلويزيون و دي وي دي هم برات بيارم . خلاصه قراره از اين به بعد دو تا اتاق داشته باشي يكي اينجا و يكي خونه . با خودم فكر كردم حالا كه راه رفتن و ياد گرفتي در چند ماه آينده يه سه چرخه هم برات بگيرم كه توي هال واسه خودت بازي كني و كلي بهت خوش بگذره . واسه بيرونم كه ماشين شارژي داري . خلاصه امروز بايد اتاق بابا سعيد رو مرتب كنم و چيزايي كه بايد بياد بيرون و جابجا كنم و موكت نصب بشه سريع تر . باباشي هم كه دوباره كمر درد و پا درد امونش و بريده . توي اين هاگير واگير فقط غصه اون و كم داشتم كه شكر خدا اضافه شد آخ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

سپيده
23 مرداد 91 9:56
اميدوارم زود زود كاراي اين گل دختر انجام شه.هميشه وقتي كارا قاطي ميشه همه چي دست به دست هم ميده ولي غصه نخور به ملودي نازنينت فكر كن


مرسي عزيزم از دلداريت
مامان رهام
23 مرداد 91 10:40
سلام نسیم جونم سخت نگیر که خدای نکرده سخت تر بگذره قوی باش و فقط به ملودی جون فک کن


آره عزيزم اين سختي يه جورايي هم شيرينه
مامان رهام
23 مرداد 91 10:41
ملودی خوشگلم اتاق جدید مبارک


مرسي خاله جون
آتنا مامان آرشیدا
23 مرداد 91 12:24
سلام مرسی عزیزم با اجازت وبلاگ قشنگ دخترت تو لیست دوستام قرار دادم


ممنون عزيزم
مامان تیارا
23 مرداد 91 12:42
آخیییییی عزیزم میدونم خیلی سخته اما میگذره .خدا را شکر کن که واسه بابای مهربونت کار میکنی .به فکر شوهر ونازگلت باش .خدا بزرگه .
به امید روزهای قشنگ ودور از استرس براتون


مرسي عزيزم از دعاي خوبت و دلداري هات
مامان باران
23 مرداد 91 13:20
عزيز دلم همه روزهاي سخت زود زود تموم ميشن ، ميدونم ملودي جونم يه روزي به وجود پدر و مادري مثل شما افتخار مي كنه.
پس صبور باش و از افتادن نهراس اين جمله رو من هميشه با خودم مي گم
ملودي عزيزمو ببوس


ممنون جمله خيلي زيبايي بود
فرناز
23 مرداد 91 13:36
ااااااا دير اومدم اي جانم چه حالي ميكنه تو دوتا اتاق ملوديو از طرف من ببوس


ممنون چشم
مامان یاشار
23 مرداد 91 14:48
ایشالا که کارا زود تموم میشن و بابایی ملودی جونم زود خوب میشن عزیزم


مرسي خانومي
SaHeL
23 مرداد 91 15:55
فـَندوقَک اتـآق ِ جدیدت مبارک بـآشـه

مـآمـآن نسیـمـ یـه کمـی ک ِ تـحمل کنـی همـه چـی حـل میشـه


مرسي عزيزم .
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
24 مرداد 91 9:18
خداروشکر که همه چی داره جور میشه. نسیم جون به این فکر کن که 99 درصد از مادرهای شاغل آرزوی این موقعیت تو رو دارن. منظورم کنار هم بودن با فرزندشونه. خداروشکر که بابای مهربونت پشت شماست، محیط آروم و فضایی که خودت میتونی هرجور که میخوای تغییرش بدی و با دخترت باشی. کارت رو نمیدونم چیه ولی حدس میزنم کارمند اداری دفتر تجاری باشی (بگو مگه تو فضولی) بهرحال میخوام بگم از کارت و بودن با ملودی لذت ببر. به این فکر کن که همه این قضایا توش خیر و برکت برای من و دخترمه. باباشی هم خوب میشه انشااله. اینا غصه نیست به خدا، روند طبیعی زندگیه. خداروشکر که همه کنار هم هستین و اصل تن و وجودتون سالمه و خدای نکرده محتاج کسی نیستین. از همه مهمتر یکی از فرشته های خدا رو دارین. فقط بگو خدایا شکرت به خاطر همه داده ها و نداده ها که رحمت و حکمت بی پایان توست


مرسي عزيزم از حرفاي دلگرم كننده ات . من مدير يه دفتر بازرگاني هستم عزيزم با 7 تا كارمند كه البته اونا توي دفتر گمركمون مستقر هستن و توي دفتر مركزيمون خودم تنها هستم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
25 مرداد 91 9:10
نیگا اون دفتر تجاری یا بازرگانی رو درست گفتم. فقط اون قسمت دومش کمی اشتباه شد آخه پیش خودم گفتم بابات رییس و مدیرن و شما در نتیجه کارمندین! بهرحال ببخشید خیلی فضولی کردم خواهر خوشحال باش دختر


مرسي عزيزم اين دفتر ماله بابام بود و هست اما چون دوره ديگه نميتونه به كاراي اينجا رسيدگي كنه عزيزم و يكي از خودمون بايد مسئوليت و دست مي گرفت