ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

جمعه 20 مرداد

1391/5/21 12:14
964 بازدید
اشتراک گذاری

ناهيد جون صبح زنگ زد به مريم كه بيا عصري خونه ما . اول نمي خواست بياد اما راضي شد و اومد. مامانم كه باهاش حرف زد گفته بود كه ديگه نمي خوام كار كنم . من كه اين حرفش باورم نشد چون آمارش و دارم يه خانوميه داخل سنگي رو به رو مسجد توحيد كه 24 تير زايمان كرده و زير گوشش خونده من سه برابرش و ميدم بيا پيش من . من 200 بهش ميدم و اون گفته 600 . خودش هم سر كار نميره . واقعا يه مادر خيلي بايد بي عرضه باشه كه توي خونه باشه و واسه بچه اش پرستار بگيره . از اين زورم اومد حتي يه نگاه هم به ملودي نكرد و وقتي ملودي رفت سمتش پشتش و كرد . خدا ميدونه كه جز خوبي در حقش كاري نكرديم . الانم هر جا هست خوش باشه اما بعدا ميفهمه كه خودش در حقه خودش و ما خيلي بد كرده . جالبش اينجاست گفته من جز خوبي چيزي نديدم اما چند وقته مي خوام بگم كه نميام اما روم نميشه . يكي نيست بگه بنده خدا از اول ارديبهشت اومدي همه اش سه ماه و نيمه خب بگو از اول سركارتون گذاشته بودم ديگه . خيلي ازش رنجيدم و واگذارش كردم به خدا . آدم اگرم نميخواد كار كسي رو انجام بده بايد زودتر بگه تا طرف يه فكري به حال خودش بكنه . 

اينم عكساي ديروز فقط دلتون غش نره ها . 

فداي اون خنده هاي شيطونت 

اينم موهات بعد از باز كردن 10 عدد گيس به جاي 40 گيس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)