يه روز خوب و آخرين روز 10 ماهگي
ديروز جمعه بود و بابا شب مجلس داشت اما صبح كه از خواب بيدار شد گفت شب كار دارم اما الان كه بيكارم بلند شو ملودي رو حاضر كن بريم بگرديم . هواي بوشهر هم كه كاملاً بهاري هستش و همه جا سرسبز شده . حسابي بوي عيد مياد. ما هم تند تند آماده شديم و ساعت 10:30 دقيقه بود كه از خونه در اومديم . اولش رفتيم پمپ بنزين تا شكم ماشين بابايي رو پر كنيم آخه حسابي گشنه اش بود.
ملودي توي پمپ بنزين :
بعدش راه افتاديم . بابا گفت چي ميخواين براتون بگيرم گفتم هيچي اما خودش گفت بيرون رفتن مزه اش به خوراكي خوردنش هست . رفت و برامون آب ميوه و شكلات خريد .
آها الان وازش ميكنم
بعد از اينكه ملودي جونم يه كوچولو آب توت فرنگي ميل كردن ( تورو خدا پست دعوا نزارين كه چرا آب ميوه دادي ؟ چرا اين و دادي ؟ چرا اون و دادي ) ،يه كوچولو شكلات ميل كردن كه خيلي هم خوششون اومد اما من در حد چشوندن بهش دادم و بيشتر با جعبه اش سرگرم شد .
به به چه اوشمزه است . آدم بزرگا بيخود نيست تپل مپل هستن
بعد رفتيم به سمت پارك جنگلي چاهكوتاه . خيلي سر سبز و قشنگ شده بود. پر از گل هاي ريز وحشي . باباشي گل چيد واسه ماماني ، منم گفتم بزار بزنمش روي موهاي ملودي تا عروسك تر بشه . آخه ميخواستيم يه جاي خوب پيدا كنيم و توي گلا ازت عكس بگيريم ،كه متاسفانه خوابت برد. ماهم گفتيم حالا كه نميشه توي گلا ازت عكس گرفت، گل ها رو بزنيم روي موهاي نانازت .
وقت برگشتن بيدار شدي .
بعد از اونجا بابا گفت ناهار و بيرون بخوريم يا بخريم ببريم خونه ؟ گفتم بگيريم بريم خونه . جاتون خالي سر راه نون سنگگك داغ گرفتيم با كباب كوبيده و ميگو سوخاري .
چه نون خومشزه اي . مامان امسش چي بود؟
و بعدش رفتيم خونه . ساعت 3 بود كه خوابيديم . عصري خاله مريم اومد خونمون و با هم رفتيم پارك شغاب نزديك خونمون . يك ساعتي هم اونجا بوديم و اومديم خونه . خيلي روز خوبي بود . همه اش در حال تفريح بوديم . و شما هم خيلي خانوم بودي مثل هميشه .