ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

يه روز خوب و آخرين روز 10 ماهگي

1390/11/29 9:12
1,147 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز جمعه بود و بابا شب مجلس داشت اما صبح كه از خواب بيدار شد گفت شب كار دارم اما الان كه بيكارم بلند شو ملودي رو حاضر كن بريم بگرديم . هواي بوشهر هم كه كاملاً بهاري هستش و همه جا سرسبز شده . حسابي بوي عيد مياد. ما هم تند تند آماده شديم و ساعت 10:30 دقيقه بود كه از خونه در اومديم . اولش رفتيم پمپ بنزين تا شكم ماشين بابايي رو پر كنيم آخه حسابي گشنه اش بود.

ملودي توي پمپ بنزين :

 

 

 

 

بعدش راه افتاديم . بابا گفت چي ميخواين براتون بگيرم گفتم هيچي اما خودش گفت بيرون رفتن مزه اش به خوراكي خوردنش هست . رفت و برامون آب ميوه و شكلات خريد . 

 

آها الان وازش ميكنم 

 

 

بعد از اينكه ملودي جونم يه كوچولو آب توت فرنگي ميل كردن ( تورو خدا پست دعوا نزارين كه چرا آب ميوه دادي ؟ چرا اين و دادي ؟ چرا اون و دادي ) ،يه كوچولو شكلات ميل كردن كه خيلي هم خوششون اومد اما من در حد چشوندن بهش دادم و بيشتر با جعبه اش سرگرم شد . 

به به چه اوشمزه است . آدم بزرگا بيخود نيست تپل مپل هستن 

 

 

 

بعد رفتيم به سمت پارك جنگلي چاهكوتاه . خيلي سر سبز و قشنگ شده بود. پر از گل هاي ريز وحشي . باباشي گل چيد واسه ماماني خجالت، منم گفتم بزار بزنمش روي موهاي ملودي تا عروسك تر بشه . آخه ميخواستيم يه جاي خوب پيدا كنيم و توي گلا ازت عكس بگيريم ،كه متاسفانه خوابت برد. ماهم گفتيم حالا كه نميشه توي گلا ازت عكس گرفت، گل ها رو بزنيم روي موهاي نانازت .

 

 

 

 

وقت برگشتن بيدار شدي .

 

 

 

 

 

بعد از اونجا بابا گفت ناهار و بيرون بخوريم يا بخريم ببريم خونه ؟ گفتم بگيريم بريم خونه . جاتون خالي سر راه نون سنگگك داغ گرفتيم با كباب كوبيده و ميگو سوخاري . 

چه نون خومشزه اي . مامان امسش چي بود؟

 

 

و بعدش رفتيم خونه . ساعت 3 بود كه خوابيديم . عصري خاله مريم اومد خونمون و با هم رفتيم پارك شغاب نزديك خونمون . يك ساعتي هم اونجا بوديم و اومديم خونه . خيلي روز خوبي بود . همه اش در حال تفريح بوديم . و شما هم خيلي خانوم بودي مثل هميشه . 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)