ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

شروع سفر تابستونی 1397( کل سفر همینجا نوشته میشه )

1397/3/24 23:10
3,272 بازدید
اشتراک گذاری

نفسممم بعد از خستگی پروِه اثاث کشی و ثبت نام مدرسه واقعا نیاز داشتیم که یه سفر بریم طبق هر سال کوله بارمون و جمع کردیم و کجا بهتر از خونه پدری . 22 خرداد شب بلیط داشتیم البته سه نفری منو و شما و به همراه ماهی مون جعفر جون خنده

عشق مهربونم در حال صحبت با جعفر جون 

23 خرداد 97

امروز رفتیم بازار برای خرید چون میخوایم بریم منزل مبارکی خاله زهره باید هدیه میخریدیم . هوا هم که بینظیررررر

هر کی از کنارت رد میشد یه سلام به سبک چینی بهش میدادی و همه مرده بودن از خنده قه قهه

چشاشووو . گفتم ابمیوه چه طعمی میخوای گفتی قرمز باشه ست کنم . قرطی 

 

24 خرداد 97

امروز عصر رفتیم پایین محوطه . وای که هر چی بگم کمه از لطلفت و خوبی هوا . مخصوصا از رعد و برق و نم نم بارون . شماهم کلی خوشت اومده بود 

 

 

 

 

26 خرداد 97

نفسم هوا بی نظیره اینروزا و حسابی میشه پیاده روی کرد و لذت برد . بیشتر اوقات همین پایین بلوک میچرخیم و شما هم ازادانه برای خودت میگردی 

عکاس کوچولوی من

انار محبت

اینم گلش

2 خرداد 97

امشب کلی باهم بازی کردیم و انقدر خندیدی که اشکت سرازیر شده بود . دورت بگردمممم

 

 

3 خرداد 97

نفسم از امروز شروع کردیم کم کم تمرین کردن مباحث درسی رو که یادت نره خدای نکرده هر چند بی نظیر مثل همیشه انجام دادی . 

شب برات بستنی درست کردم . اونم با چی ؟گوله های روی دمپاییت رو که ریخته بود برات باهاشون بستنی قیفی درست کردم . کلی خوشحال شدی 

 

4 خرداد 97

تفریح عصرانه

 

عشق مهربونممممم

7 تیر 97

نفسم خیلی خوشحالم که اینهمه حیوانات و دوست داری و مهربونی . رفتیم برای پیشی ها شیر خریدیم و کلی خوشحال شدن

 

 

 

 

 

9 تیر 97

عزیزم خیلی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم چند روزی رو همدان . اینجوری بود که منو شما و ناهید جون به همراه غزل جون و خاله زهره امروز راهی همدان شدیم 

 

 

دیدن کاتون 

خودت و زدی به خواب

 

 

 

11 تیر 97

عشقم امشب دعوت بودیم خونه دایی جون من . خیلیییی خوش گذشت به شما بچه ها هم کلی خوش گذشت 

قبل رفتن از حیاط خونه ناهید جون اینا البالو چیدم و گوشواره کردی برای خودت 

مشغول بازی با سیروان جون 

دایی جون داشت براتون قصه میگفت اینجا ماکان کوچولو هم هستش

12 تیر 97

نفسم حیاط ناهید جون اینا درخت های ثمری داره 

 

شب شام رو رفتیم رستوران ماه سبز و هوا عالی بود و حسابی خوش گذشت 

 

 

 

13 تیر 97

شب همگی به همراه خانواده دایی بهروز و مینا جونو خاله زهره و مامان پوری رفتیم بلوار ارم و ساندویچ فلافل خوردیم جالب بود غذای جنوبی داخل همدان 

تموم فضای پارک پر بود از یاس امین الدوله 

چون تاریک بود عکس خوبی نشد از شما بگیرم 

14 تیر 97

عشقم صبح زود من به همراه خاله زهره و غزل جون و مینا جون رفتیم پیاده روی و صبحونه عالیییی بود البته شما موندی پیش ناهید جون 

 

 

 

 

 

 

گرده نون محلی 

 

 

شب هم شام دعوت بودیم خونه مرتضی جون و ایدا جون و بی نهایت خوش گذشت 

15 تیر 97

نفسم امروز از همدان برگشتیم تهران . سفر کوتاهی بود اما واقعا خیلی خوش گذشت . 

در حال دیدن کارتن 

اهنگ گوش دادن 

منم فیلم تیک اف و نگاه کردم چون هم داخل بوشهر بازی شده بود هم کارگردانش از دوستامونه هم عمو امین داخلش بازی کرده و تا حالا موقعیت نشده بود ببینم فیلمو 

در حال بازی حباب های رنگی 

اسباب بازی محبوب اینروزا یدونه اسکاج هست که بزور خریدیش و هرچی گفتم مامان این بدردت نمیخوره اما راضی نشدی خنده

16 تیر 97

نفسم امروز عمو امین حدودا چند ساعتی مهمونمون بود و خیلی از دیدنش خوشحال شدی . یک ساعتی هم هست که رفته فرودگاه شما هم شدی خانم معلم با عینک و خط کش بابا سعید 

22 تیر 97 

عشقم چند روزیه داخل تلویزیون تبلیغ فیلم خاله قورباغه رو میدیدی و دیشب که از خیابون رد میشدیم گفتی اخ جون خاله قورباغه . منم تا دیدم اومده برای امروز بلیط گرفتم و رفتیم خیلی بهت خوش گذشت و کلی با اهنگ هاشون رقصیدی 

میگی شبیه خاله قورباغه ژست بگیرم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفسم امسال خیلی سال پر استرس و بدی بوده تا الان تا بود جابجایی خونه الانم که همه جا بی ابی و بی برقی بیداد میکنه خیلی خیلی اینروزا حال دله همه ادما خرابه . باورت نمیشه اما توی ماه اول تابستون قشنگ پاییز اومده 

 

۵ مرداد ۹۷

نفسم دلم تنگ شده بود برای نوشتن وبلاگت. اینروزا اگه چیزی نمی نویسم بخاطر اینکه اتفاق تازه ای نمی افته . یک سری تکرار مکررات . فقط من یک دوره کلاس داشتم تهران که اونو شرکت کردم کلاس طراحی حنا روی بدن انشا الله برگردیم بوشهر می خوام کنار کار فعلیم اینکارو انجام بدم . ناهید جون و بابا سعید هم رفتن همدان و خونه اونجاشون رو تحویل دادن و وسایلش و می‌فروختن چند روزی من و شما موندیم تهران . هر روز همون کار همیشگی بیدار شیم صبحونه بخوریم کمی مشق تمرین کردن ناهار خوردن عصر حموم و شب در حد یک ساعتی بریم پایین محوطه . یک شب هم همراه خاله زهره و غزل جون رفتیم هایپر استار دوری زدیم و شام خوردیم و برگشتیم خونه 

آها راستی دندون های جلوی بالات حدود ۴ ماهه لق شده بالاخره اینروزا حس میکنم روزای اخرشونه که مهمون دهنت هستن .دندون های شش هم هر چهارتاشو در آوردی . خلاصه مامانی برای همین نمی نویسم . 

مشغول کمکی اینجا مثلا البته از حق نگذریم خیلی کمک کردی اینو ببر اینو بیار توی اثاث کشی حسابی حرفه ای شده متاسفانه یا خوشبخانه . ما بین کمک ها برای خودت تفریح هم ایجاد میکنی 

7 مرداد 97 

عصر که میشه پشت پنجره جاته و تفریحت نگاه کردن به مردمه که رد میشن 

 

بعدش هم اماده میشیم و میریم کمی راه میریم . اینم گردش امروز

موهاتو که اینجوری میبافم دائم میگیریشون داخل دستت و میگی وای دم گربه است خنده و کلی خوشت میاد 

ژستات و فدا شممممم 

دورت بگردم که عکاس کوچولو هستی و تند تند ازم عکس میگیری 

15 مرداد 97

عشقم ظاهرا امروز روز فرزندای اول هست . خدا روشکر همینو کم داشتیم فقط توی مناسبت ها که اضافه شد 

19 مرداد 97

نفسم امشب به همراه ناهید جون و بابا سعید رفتیم فرحزاد . هوا واقعا عالی بود . رفتیم یدونه سفره خونه که واقعا دنج بود و خیلی خوش گذشت صدای فواره ها که شر شر میریخت داخل حوض هم فضا رو خوب تر کرده بود چند تا اقا هم بودم که دوره گرد بودن و وقتی وارد سفره خونه شدن همه رو به رقص دراوردن و خیلی بانمک بود شماهم کلی قرررر دادی برای خودت قشنگم 

فدات بشم که با سواد شدی و خودت منو رو خوندی و انتخاب کردی البتهههه اینروزا دیگه مطمئنم از بس مرغ میخوری یا سی زمینی در عاقبت شبیهشون میشی 

ماهی های داخل حوض و نگاه میکردی و براشون ذوق میکردی و میگفی وایییی مامان نسیم چقدر جعفر جونخنده

 

حسابی اینروزا انگار با چسب چسبوندنت به بابا سعید ازش جدا نمیشی 

 

 

 

این پیشی هم واقعا بی معرفت بود چون بابا سعید اومد بهش غذا بده دستش و چنگ زد 

 

 

 

23 مرداد 97

عشق یدونه ام همیشه  خیلی کمک میکنی توی خونه به من و خیلی خوشحالم که انقدر مسئولیت پذیری و میشه توی انجام هر کاری روی کمکت حساب کرد . اما این اولین باری بود که از صفر تا صد خودت انجام دادی و یک سفره رو انداختی برامون . الهی من فدات بشم که اینهمه خانوم شدی . الهی شکر که اینروزها رو میبینم که انقدر خانوم و با کمالات شدی نفسم بهت افتخار میکنم 

عصری رفتیم پارک صارم و کمی بازی کردی هر چند که واقعا جای تاسف داره برای شهری که مثلا پایتخته و یک اسباب بازی درست و سالم داخلش نبود اما ناچارا کمی تفریح کردی 

نمونه اش این تاب که کجکی میرفت وقتی تاب میخوردی و یکبار دست شما لای میله موند با زنجیر و یکبارم من اومدن نزارم بخوری به میله دست خودم داغون شد غمناک

 

 

 

نفسم وسایل مدرسه هم تقریبا کامله اما لباس فرمت رو هم که گرفتیم توی یک پست جدا حتما همرو میزارمشون . سرویس کیف و جامدادی و ساک غذا و قمقمه هم دیروز اینترنتی برات خریدم که خیلی نازن به شادی استفاده کنی نفسم . کم کم دیگه داریم میرسیم به روزای اخر سفرمون 

25 مرداد 97

شیطونه من عاشقتم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

27 مرداد 97

عشقم امروز دوتا اتفاق افتاد یدونه بد و یدونه خوب . اتفاق بد این بود که جعفر جون مرد غمگین میخواستم با خودمون باز برش گردونیم بوشهر اما از دیروز حالش خوب نبود و دیگه صبح ساعت 2 تموم کرد . اتفاق خوب این بود که طی یک عمل شجاعت گونه دندون بالا که لق شده بود و برات کشیدم و در کمال ناباوری اومدی گفتی اون یکی هم بکش . الهییی من فدات بشم که کلی اذیت شدی تا این دوتا دندون بیوفته اخرشم مجبور شدیم بکشیمشون . خلاصه که امروز دندونپزشک شده بودم و خوبیش اینه تقریبا دندونای جدید بیرون اومدن و جای دندونات خیلی خالی نمونه . اینم اولین عکس با جای خالی  دندونات

 

31 مرداد 97

عزیزه دلم بالاخره به پایان مسافرتمون رسیدیم . بعد از 72 روز برگشتیم خونه . جدا شدن از ناهید جون و بابا سعید برای هر دومون خیلی سخت بود برای اونا هم اسون نبود اما دیگه چاره ای نیست و هر رفتی برگشتی داره . انشا الله خیلی زود بیان پیشمون و همو ببینیم 

 

 

 

 

 

 

 

و این بود اخرین عکسای سفر تابستونه سال 1397 به تهران 

پسندها (12)

نظرات (12)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
25 خرداد 97 3:30
خوش باشیدگل
بهناز خانومی
6 تیر 97 11:58
جونم ملودی جانننن 
هزارماشاله
خدا ازچشم بد و خطرات و مشکلات دورتون کنه انشالله
تنتون سلامت عزیزم
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیزه دلم
کرفس
6 تیر 97 21:54
سلام
من خیلی اتفاقی از گوگل اومدم
با اجازتون من اینجا برای دوستمم فرستادم تا بیاد ببینه
ممنون
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم هم خودتون هم دوستتون خوش اومدید 
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
24 تیر 97 1:03
خداوند لبخند زد و از لبخند او دختر آفریده شد. لبخند زیبای خداوند روزت مبارک.جشنگلجشن
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم 
بهناز خانومی
21 مرداد 97 11:32
نسیم جون چرا نمینویسی دیگه
دلم واستون تنگ شده
هر روز چکتون میکنم
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جانم عزیزم . بخدا چیز خاصی پیش نمیاد برای همینه .الان مینویسم ولی بخون گلی مرسی که بهمون سر میرنی 
مامان دخملی
22 مرداد 97 10:59
سلام نسیم جون 
من از زمان نوزادی ملودی جون تا الان وبلاگتون رو دنبال میکنم.
ماشالله هزار ماشالله به شما و گل دخترتون هر دو هنرمند، فعال و زرنگ
ماشالله به شما مادر، هم کدبانو هم هنرمند ، با مدیریتی قوی و توانمند.
از اینکه وبلاگتون رو انقدر دقیق و مرتب به روز میکنید خوشم میاد.
امیدوارم موفق و سلامت باشید.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
سلام عزیز دلم . مرسی از اینهمه انرژی مثبتتون عزیزم . خوبی از خودتونه گلم . مرسی که دنبالمون میکنید بوس
بهناز خانومی
22 مرداد 97 14:32
نسیم جانم همیشه به تفریح و شادی
سایه پدر و مادرتون از سرتون کم نشه
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیزه دلم محبت
مامان دخملی
24 مرداد 97 13:39
ان شاءلله سالیان سال سایه ی پر مهر پدر و مادر عزیزت بالا سرتون باشه هر جا هستید خوش و خرم و تندرست باشید.
مامان دخملی
24 مرداد 97 13:40
ان شاءلله سالیان سال سایه ی پر مهر پدر و مادر عزیزت بالا سرتون باشه
هر جا هستید خوش و خرم و تندرست باشیدمحبت
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
الهی امین عزیزم محبت
مامان دخملی
24 مرداد 97 13:47
نمیدونم چرا بعد از چند سال نوشتم ...
من همیشه فقط خوندم و از نوشته هات، از مدیریتت، از اینکه واژه ها را زیبا به کار میبردی از اینکه انقدر قشنگ دخترتو بزرگ کردی  لدت برم ...
چند روز پیش گفتم در کنار خوندن وبلاگت، احساسم رو هم بنویسم.
محبت
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون مهربون نظر لطفتونه بوس
مامان پسملامامان پسملا
14 آبان 97 22:48
یه دل سیر ملودی جان دیدمت 
دلتنگیم برطرف شد
میبوسمت




 
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
مرسی عزیز دلم 
سارا
30 آبان 97 11:50
سلام  عزیزم   من از نوزادی وبلاگ دخترنو دنبال میکنم 
بهتون افتخار میکنم که هنرمند وکدبانو هستین خیلی حس خوبی به ادم منتقل میکنین محبت
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ای جان چقدر خوبه که اینهمه مهمون خونمون هستین . نظر لطفتونه عزیزه دلم محبت