ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

7 مرداد یک اتفاق ناگهانی که کل راهمون و عوض کرد

1396/5/9 15:13
320 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم طی یک اتفاق یهویی تصمیم بر این شد که مدرسمون رو عوض کنیم . این در صورتی بود که حتی لباس فرمت هم اماده بود و فقط باید میرفتیم بگیریمش . اینطوری شد که کلاس های فوق برنامت هم کنسل شد و موکول شد حالا یا برای بعد یا کلا کنسل . البته ریاضی که تموم شده بود و فارسی هم اخراش بود . مهم اینه بیس کارو یاد گرفتی تا جایی که بتونمم خودم تا پایان تابستون باهات کار میکنم مباحث رو . هیچی دیگه رفتیم مدرسه سابق و پرونده رو گرفتیم . و خداحافظی کردیم

6 مرداد ساعت یازده صبح رفتیم و مدرسه جدید رو دیدیم تعریفشون رو شنیده بودم چون پارسال فاطمه دختر عمه انیس هم اونجا درس میخوند . رفتیم و دیدیم و فرم هم پر کردیم و شنبه صبح ساعت 8 و نیم رفتیم پروندت و گرفتیم هر چند من دوست داشتم اونجا بمونی چون عادت کرده بودی  اما خب با شرایط موجود رفتن بهترین کار بود . ارزوی موفقیت دارم برای همه اعضای مدرسه قبلی و امیدوارم شاهد موفقیت های هر روزشون باشیم

مدرسه جدید مدرسه درخشان هست که مدرسه برتر شناخته شده . از مدیرشون خانم درخشان در برخورد اول خیلی خوشم اومد خیلی خانم مهربونی بودن . جوری که من فکر میکردم ممکنه توی محیط جدید نتونی علاقمند بشی و باز سخت بشه برامون تا مدتی اما خداروشکر خیلی زود باهاشون اخت شدی و دوست داشتی محیط رو . روز جمعه بارمان پسرشون هم اونجا بود و همین خیلی خوب بود شروع کردی به توپ بازی کردن باهاش و منم حدود دو ساعتی کل شرایط رو برای خانم درخشان که البته از این به بعد خاله لیلا مینویسم چون خودشون دوست دارن بچه ها اینطوری صداشون کنن گفتم . دوباره باید لباس فرم جدید سفارش بدیم و لباس امسالت میشه مانتو و شلوار آجری متمایل به نارنجی و مغنه سفید با لبه  و پاپیون نارنجی  . عکسای این جا به بعد متعلق به مدرسه جدیده

 

روز اول زمان بازدید از مدرسه

توی حیاط مدرسه

موقع بازی با بارمان جون

زمان تحویل پرونده به مدرسه من فدای اون لبخندت

اینم بروشور مدرسه

پسندها (1)

نظرات (0)