روزهای قبل از نوروز 95
عشقم اینروزا حسابی شلوغ پلوغ هست سرم به جز کارای خونه و شرکت که اخر سال بیشتر از قبله تهیه و تحویل عیدی ها و تقویم ها و عیدی هام حسابی سرم و شلوغ کرده . راستی اینروزا تنها میمونی مدرسه و خدا رو شکر اصلا هم بهونه نمیگیری و من راحت میتونم وقتی مدرسه ای دنبال کارام باشم . .اون شب خونه بابابا اسماعیل بودیم که نشستی و نقاشی کشیدی و وقتی اومدم و نگاه کردم شوکه شدم . عالی یود . واقعا بهت زده شدم . روز 12 اسفند 95 اولین نقاشی که کاملا هم معنا و مفهوم داشت و و تمام ریزه کاری هارو داشت رو به تنهایی خلق کردی
این همون نقاشی که توی کلیر بوکت به یادگار گذاشتمش
دیروز مربیتون گفت برای کلاه جشن نوروزتون توی مدرسه دنبال ایده میگرده و قرار شد توی نت براش مدل پیدا کنم . اما هر چی گشتم چیزی ندیدم . خودم یه نمونه توی ذهنم ساختم و اجراش کردم و خوشش اومد و گفت 30 تا دونه برامون درست کن . این طوری بود که امروز از صبح در گیر این سی تا کلاشدم با اجازت .
این نمونه اولیه کار
اینم کار اصلی . فقط میمونه گرد کردنش که فردا اونجا انجامش میدم چون اگه الان گردش کنم حملش سخت میشه و ممکنه خراب بشه
پنجشنبه یعنی 20 اسفند اخرین روزه مدرسه تونه و جشن دارین . امسال نمی خواستم جایی برم برای سفر اما خب خیلی یهویی تصمیم گرفتیم بریم تهران . روز دوشنبه 24 اسفند میریم تهران تا 12 فروردین . بابا سعید هم 21 اسفند میاد بوشهر کار داره و بعد ما هم باهاش میریم تهران . البته طبق معمول بدون باباشی .