بعد از چند ماه ، تلاش دوباره برای رفتن به محیط اموزشی
هوراااااااااااااااا این پست ، پست شماره هزار هست . هزار تا پست برات نوشتم
عشقم اینروزا ذهنم خیلی درگیره . یه جورایی کم اوردم واقعا و بریدم . خیلی سخته که یک و سال نیم زحمتم برای اخت شدنت به محیطی بدون من و محیط اجتماعی دود شده و رفته . خدا بگم اون مربیت و چکار کنه که حتی نمیدونم چکارت کرده که از هر چی بچه هم هست یه جورایی میترسی . چند روزیه که با مامان یسنا گلی یکی از دوستای خوب وبلاگیمون مشورت میکردم و میدونستم خواهرشون مدیر مدرسه و پیش دبستانی هستن و قرار شد برای شروع بریم امروز مدرسشون . رفتیم و از در ورودی شروع کردی اشک ریختن رو . و همه اش می خواستی بریم از اونجا من شرایط و برای مدیر توضیح دادم و قرا ر شد به اتفاق من بریم سر کلاس نقاشی . وای خدا بچه های دوساله همه بدون ذره ای ناراحتی و اینکه مامانشون باشه نشسته بودنو از اشک و گریه شما تعجب کرده بودن . منم که داشتم از درون اب میشدم خیلی سخته که میبینم برای اخت شدن با محیط اذیت میشی . بعد از کلی اشک و پاره کردن کاغذ بالاخره اروم شدی و نیم ساعت اخر و شروع کردی به نقاشی کردن البته بهتره بگم خط خطی کردن . برای شروع بد نبود . نمیدونم چرا من همه کارایی که مربوط به بچه ام هست باید با بدبختی و اعصاب خوردی انجام بشه . همه اش استرس سال دیگه و پیش دبستانی رفتنت و دارم . خدایا کمک کن منو و دلم و محکم کن دیگه در مورد این مسائل واقعا ضعیف شدم . اینا رو نوشتم که بدونی چه زجرایی دادی به دل مادرت و فکر نکنی همیشه بچه خوبی بودی . جالبش این بود اومدم خونه و اشکام میومد و رفتی دستمال اوردی و اشکام و پاک میکردی . الهی مامان فدات شه یکم همکاری کن مگه چی میشه ؟خدایا فکر نمیکنم چیز زیادی ازت بخوام فقط میخوام ملودی راحت با محیط جور شه این فعلا تنها ارزوی من توی این دنیای بزرگه
الهی مامان فدات شه اخه چرا ؟ نکن مادر با خودت و من اینطوری نکن
اینم بعد از اروم شدن . فدای اون قد و بالات بشم من که نشستی توی نیمکت مدرسه . منم جام نمیشد اما مجبور بودم بزور خودم و جا بدم که شما حس امنیت کنی که من پیشتم . البته بعد از اروم شدنت نشستم روی صندلی کنار نیمکتت .
توی اوج ناراحتی های دیروزم سر کلاس که بودیم نیمکت جلوییت یه پسری نشسته بود که امسال میرفت پیش دبستانی خیلی هم ماشا الله اروم و اقا بود و نقاشی کردنشم خیلی عالی بود اسمش شایان بود . از اولی که رفتیم همه اش نگات میکرد مربی ازش پرسید شایان جون میای با ملودی دوست بشی اونم نه گذاشت و نه ورداشت گفت نه دوست نمیشم همه اش گریه میکنه من دوسش ندارم . مرده بودم از خنده . مادر با این رفتارت همه پسرا رو فراری میدیا . اما اونم معلوم بود از اینایی نبود که ناز دخترا رو بکشه وقتی گریه میکنن .اینم شد اولین خاطره از روز اول مدرسه رفتنت
جدید نوشت 1394/0507
روز دوم :
عزیزم طی تماس با خاله لیلا مامان یسنا جون قرار بر این شد که عصری بریم و مربی خصوصی رو ببینیم . امروز عصر راهی مدرسه شدیم . خداروشکر با اشتیاق وارد مدرسه شدی و و اصلا ، نه نق زدی ، نه اشک ریختی . رفتیم داخل و من تا با خانوما سلام علیک میکردم رفتی سمت اتاق نقاشی و میگفتی نقاش باشی . یعنی بریم نقاشی بکشیم . قرار بود توی اتاق دیگه برین که به درخواست خودت خانم زمانی شما رو برد توی همون اتاق قبلی و تند رفتی توی همون نیمکت دیروزی نشستی . منم یک دقیقه نشستم و به بهونه اوردن اب اومدم بیرون و مشغول صحبت در مورد کارات شدم با مدیر مدرسه . امروز کلی خوب بود و حتی یک قطره هم اشک نریختی که همه کلی تعریف کردن و میگفتن 180 درجه با روز قبل فرق کردی و منم کلی خوشحال شدم که روز دوم انگار حس امنیت کردی اونجا . مامان یسنا گلی هم اومد . تا الان همو ندیده بودیم فقط دو سال پیش در حد 5 دقیقه . اما از لحاظ کلامی و اس ام اس تقریبا اکثر روزا باهم در تماس بودیم توی این مدت . کلی از دیدنش خوشحال شدم و یسنا رو هم برای اولین بار از نزدیک میدیدم خیلی ناز و بانمک بود . ای جونم مثل بچگی های خودت که بغل کسی نمیرفتی اونم نیومد بغلم اما با لبخنداش کلی دلبری کرد واسم . خاله جون زحمت کشیده بودن و برات هدیه اورده بودن که خیلی هم مورد استقبالت قرار گرفت و تا همین قبل خواب باهاش مشغول بودی .مخصوصا با حباب ساز .
این لیوان رو هم توی مدرسه خاله مهسا داد به شما
قرار بر این شد که از نقاشی و رنگ امیزی شروع کنیم و منم توی خونه برات سی دی های اموزش اشکال و بزارم . و روز شنبه و چهار شنبه با خانم زمانی کلاس داری و یک شنبه ها هم میبرمت همونجا کلاس نقاشی در کنار بقیه بچه ها . تا کامل اماده بشی منم میام و اونجا میشینم بیرون کلاس . فسقلی مامان همیشه کنارته اگه فیزیکی هم نباشه مطمئن باش روحش و فکرش همیشه فقط و فقط کنار تو میمونه . این خاصیت یه مادره .خدایا شکرت
جدید نوشت 1394/05/08
روز سوم :( خرید وسایل مورد نیاز و کلاس بندی )
عزیزه دلم طی صحبت هایی که شد قرار بر این شد که برات کتاب های نقاشی بگیرم و دفتر نقاشی و توی خونههم سی دی اموزشی ببینی که بیشتر به شناخت اشیا و حرف زدنت کمک کنه . امروز همه وسایل و تهیه کردم و انشا الله از شنبه شروع میکنیم .
دو سری برنامه اموزشی و سی دی و کارتکس برات گرفتم
دفتر نقاشی و مداد رنگی و جامدادی
کتاب های نقاشی
ای جونم خداروشکر که اینروزا رو هم دیدم که برات لوازم تحریر بخرم ایشا الله برای سال اینده که میری پیش دبستانی ،میز تحریر هم میخرم برات نفسم . امروز یادم اومد اون موقع ها که شیر خشک میخوردی میگفتم خب از شیر که بگیرمش همون پولو براش پس انداز میکنم اما اومد و جاش شد شیر پاستوریزه . گفتم از پوشک که بگیریمش اونو پس انداز کنیم اما تبدیل شد به هزار جور وسیله بازی و شهریه مهد . الانم دیگه افتادی توی خرج مدرسه . هنوز هیچی نشده و نه به باره نه به دار کلی خرج گذاشتی روی دستمون . اما فدای یه تار موت . تو موفق باش و خوش باش همه زندگیمون رو فدات میکنیم عزیزم . ایشا الله بزرگ میشی و مایع افتخارمون میشی و خستگیمون در میاد
جدید نوشت 1394/05/10
روز اول کلاس :
عزیزه دلم دیروز اولین جلسه کلاسیت با خانم زمانی بود من رو هم خواستی کنارت بمونم توی کلاس و با اجازه خانم زمانی موندم . دیروز شناخت دو تا رنگ ابی و زرد و باهات کار کردن هر چند که طی کار اصلا توجه نمیکردی و همه اش بازیگوشی میکردی اما اخر کلاس گفتی ابی و من دیشب هم که باهات توی خونه کار کردم گفتم مداد زرد و بردار و شما هم برداشتی پس معلومه یاد گرفتی . دیروز اخر کلاس هم خاله زمانی کلی اجازه داد با ماژیک روی تخته نقاشی کنین و از این هم خیلی استقبال کردی . کلا مثل ضبط صوت عمل میکنی یه چیز و میشنوی اما بعدا تحویلش میدی . کلی دایره روی تخته کشیدی و جالب اینجا بود که ماژیک ابی دستتت بود و میگفتی ابی .
از صبح دیروز هم برنامه بیبی انیشتین و برات گذاشتم که عاشقش شدی و حتی ظهر هم به خاطر دیدنش زودتر از موعد بلند شدی و تند تند منو بیدار کردی که بیام و بزارمش برات
این عکسم ماله دیشبه هر چند یکم کلافه و خسته شده بودی که البته تقصیر من بود چون ساعت 10 شب وقت درس کار کردن با بچه نیست . منم بیخیال شدم و همین که دیدم رنگارو تشخیص میدی از هم و اینکه 3 تاش و تقریبا با کمک من رنگ زدی تعطیل کردم کارو . فقط هر چیز ابی یا زردی و که میبینم نشونت میدم و میگم زرد یا ابی و تاکید میکنم و اروم بیانش میکنم . و نحوه دست گرفت مداد رو هم یاد گرفتی قبلا خیلی دستت و بالا میگرفتی برای اول کار خیلی پیشرفت های خوبی داشتی نفسم
دیروز هم از توی نت نشستم حدود 100 تا عکس برات پرینت گرفتم که بتونی رنگشون کنی و خانم زمانی هم گفتن خوبه. دیروز هم دوتاش و کار کردین که با رنگ های مورد اموزش هم خونی داشت . این دوتا نقاشی رو هم با کمک خاله زمانی رنگ کردین . میزارمشون اینا رو توی کلیر بوکت برای بعدا یادگاری بمونه و نشونت بدمشون . اون زمان البته دیگه یه پا پیکاسو شدی حتما برای خودت و باورت نمیشه اینا کار خودت باشه اما من مدرکش و نگه میدارم
امروز هم کلاس نقاشی داری که چون من خودم حالم خوب نیست قرار شد سه شنبه ببرمت .
جدید نوشت 1394/05/13
عزیزه دلم امروز رفتیم که بتونی توی جمع با بچه ها هم باشی و رابطه برقرار کنی همینکه میبینم با شوق خودت وارد مدرسه میشی و دیگه نه تنها اشک نمیریزی بلکه میری و همه جا سرک میکشی خودش برام دنیایی می ارزه .تا الان فکر میکردم فقط منم که همچین مشکلی دارم در مورد بچه ام ، اما امروز یه خانومی و دیدم که دخترش خیلی بدتر از شما وابسته بود . خدایا شکرت . امروز یک ربع هم بدون من نشستی سر کلاس بدون ذره ای نق زدن . در ورودی یه سری از کاردستی های ساخت بچه ها رو چیدن و شما هم تا وارد میشیم عاشق این کاردستی هستی و تندی برش میداری
سر کلاس نقاشی هم که رفته بودی کلی امروز بر عکس سری قبل با معلم جور شده بودی و جالبش اینه خیلی علاقه داری به تابلو و تخته وایت برد . فکر کنم از اون دانش اموزا بشی که همیشه ببرنت پای تخته برای سوال و جواب خودتم گویا مشتاقی
مادر به فدای اون قد و بالات بشه
برای اولین بار هم رفتی یه سری توی کلاس کاردستی اولش نمیومدی اما تا دیدی من رفتم اونجا وارد شدی و اونجا رو هم کشف کردی . چه کارای خوشگلی هم یاد میدادن منم اتفاقا یاد گرفتم کاردستی امروز رو خیلی عالی بود . نمونه کار امروز هم مربی کاردستی به شما هدیه داد
اتفاق جالب امروز این بود که یکی از بچه ها اومد و بهت پفیلا تعارف کرد و شما هم برداشتی بعدش از بس رفتی سراغش و گفتی بده و بده که اون طفلی هم گفت بیا همه اش واسه خودت . خخخخخخخخخخخخ
من
تو
دوستت که پفیلا بهت داد
این تبلیغ مدرسه ای که میری .البته ما فعلا مدرسه پسرونشون میریم که اسمش ستارگان هست .
نکته بعدی هم این بود که زن عموی بابا عیسی لگنشون شکسته بود عمل کردن و پلاتین گذاشتن و امروز از بیمارستان مرخصسشون کرده بودن و خونه اش کنار خونه بابا اسماعیله . رفتیم بعد از مدرسه اونجا و شما رو مدت نیم ساعت گذاشتم و رفتم عیادت . مامان مریم میگفت اصلا دنبالت هم نگشت .
جدید نوشت 1394/05/17
دو تجربه جدید : کار با ابرنگ و پاستل
عزیزه دلم امروز هم کلاس داشتیم با خانم زمانی و اینبار چون دیدم که به ابرنگ و پاستل علاقه داری برات تهیه کردم که بیشتر جذب بشی و واقعا هم خوب جواب داد این کار . چون وسایلی که میبریم زیاده توی دوتا کیف میزارم برات
توی این ساک وسایل نقاشی از قبیل کارت هایی که خودم تهیه کردم که رنگشون کنی و کتاب های نقاشی و دفتر نقاشیه .
توی این کیف هم وسایل جانبی مثل مداد رنگی و ابرنگ و پاستل . البته امروز یه دفتر بزرگ سایز A3 هم گرفتم برات برای وقتی با ابرنگ کار میکنی و عصری هم بهم گفتن برات مقوا و رنگ انگشتی بگیرم و فردا ببرنت سر کلاس کاردستی . خلاصه که اینروزا حسابی مشغول خرید لوازم و بردن کلاست هستم و سرم شدیدا شلوغه
اینم خریدای امروزت البته به جز مداد رنگی هات
دفتر برای کار با ابرنگ
مقوا و قیچی مخصوص بچه ها برای کلاس کاردستی
اینم وسایل و ابزار کار پیکاسو کوچولو
چونکه از این به بعد کارهای زیادی توی محیط اموزشی انجام میدی اگه بخوام همه رو بزارم خیلی محیط وبلاگت شلوغ میشه برای همین اولین تجربه هات و میزارم و توی کلیر بوکت با ذکر تاریخ برای یادگاری .
نقاشی با ابرنگ البته به کمک مربیت بوده
البته نه تنها کاغذ و نقاشی کرده بودی بلکه تموم ناخت هات و با ابرنگ لاک زدی و همچنین رژ لب و رژ گونه و حتی به صورت مربیت هم رحم نکرده بودی
نقاشی با پاستل . طرح و مربیت کشیده و هم زمان هم شعر چشم چشم دو ابرو و میخوندن برات و شما هم رنگشون کردی
دیروز حدود یک ساعت وی کلاس بودی بدون حضور من