ملودیملودی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

چند روز اخیر و عروسی سارا جون

1394/2/26 23:25
1,040 بازدید
اشتراک گذاری

عشقه من این چند روز همه اش مشغول عروسی سارا جون بودیم واییییییییییییییییی که بعد مدت ها تونستم کلی خوش بگذرونم . خانواده ما چون هر کدوم یه شهر هستن کم پیش میاد که همگی کنار هم باشیم از طرفی هم واقعا بهم علاقه داریم سمت خانواده پدری . روابطا عالی و همه جنبه ها هم بالا و از طرفی هم همه شیطون حتی عمو ها و عمه . خلاصه که یه دل سیر گفتیم و خندیدیم . روز سه شنبه عمو وحید به همراه دختراش و خانومش ودومادش اومدن از مشهد به سمت تهران و اومدن خونه بابا سعید  و پیش ما بودن . صبح چهارشنبه همگی دعوت بودیم خونه عمو جمشید که میشد  بابای عروس . کلی تا عصر قر دادیم و گفتیم و خندیدیم . شب هم سارا جون و وهاب شوهرش اومدن و جمعمون حسابی جمع شد تا ساعت 2 اونجا بودیم و برگشتیم خونه که فردا اماده عروسی باشیم . ظهر پنجشنبه قرار ارایشگاه داشتیم من و خاله مهسا . قبل رفتنمون شما رو حموم دادم و موهای ناهید  جون و درست کردم و کلی کارای ارایشگری خاله مهسا و خاله پریسا رو انجام دادم و ساعت 1 حرکت کردیم به سمت ارایشگاه . ساعت 4 هم خونه بودیم و6 سالن برای عقد . توی سالن عقد چون دلت میخواست بری و وسایل سفره رو ببینی و من اجازه نمیدادم کلی نق زدی و فکر کردم که حتما از اون شبایی هست که نزاری هیچی از جشن متوجه بشم . اما خداروشکر با ورودمون به سالن اصلی جشن اروم شدی و خیلی هم خانوم بودی فقط تنها کاری که میکردی این بود که هر انچه گل دم دستت بود و بر میداشتی و پر پر میکردی .

 

 

من گفتم حتما الان یکی بهمون تذکر میده اما با حرکت شما انگار همه بچه ها از حالت خجالت در اومدن و شروع کردن همه با شما همکاری کردن حتی بچه های 10 ساله . این شد که دیگه کسی چیزی نگفت و منم خیالم راحت شد . بعد مراسم هم رفتیم عروس کشون و خیلییییییییی خوش گذشت . ساعت حدود 3 بود که برگشتیم خونه و همه از خستگی غش کردیم . دیروز هم خانوم ها عصری پاتختی دعوت داشتیم که اونم بی نهایت خوش گذشت .

بعد از پاتخت هم رفتیم خونه عمو جمشید و باز کلی رقص و خنده . دیشب یکی از بی نظیر ترین شب های عمرم بود . واقعا خیلی وقت بود بعد از دنیا اومدن شما هیج جا اونطور که باید بهم خوش نگذشته بود اما واقعا ازت ممنونم که دیشب و شبای دیگه کلی باهام همکاری کردی و حس میکردم مثل پرنده ازادم . عکس زیادی نتونستم ازت بگیرم اونایی هم که دارم اکثرا چون بقیه هستن و سر و وضع لباسا مناسب وبلاگ نیست نشد بزارم . اکثرا دیشب خونه عمواینا سر این مبل نشسته بودی و بازی میکردی این عکس ساعت 2 شبه

اما بازم میگمممممممممممممممم خیلی خیلی خوش بودم . خدایا ممنون بابت همه خوشی های این چند روز امیدوارم که خوشبخت بشن .

کادوی منم به سارا جون و وهاب گل نقره بود که خیلی خوشش اومد

دوشاخه سر سفره عقد دادم بهشون

یه شاخه هم روز پاتخت ایشا الله به شادی استفاده بکنن

عمو وحید اینا هم کهع اومدن برای شما یدونه عروسک خوشگل اورده بودن


اینروزا خیلی خانوم شدی . با ورودت به 5 سالگی واقعا یه جهش پیدا کردی زمانی هم که وارد 4 سالگی شدی من این جهش و خوب حس کردم . حرکاتت خیلی سنجیده شده و معلومه یهو بزرگ شدی . خدایا شکرت بابت حس درونی الانم . مالا مالم از خوشی و حس سبکی بابت داشتن پدر و مادر خوب ازت ممنونم بابت داشتن همسر و دختر خوبی مثل ملودی ممنونم بابت داشتن فامیلی سراسر مهر و محبت ازت ممنونم خدایا دوست دارممممممممممممممم

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان فرح
26 اردیبهشت 94 23:55
نسیم جان همیشه شاد باشی عزیزم.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ممنون عزیزم
شادی
28 اردیبهشت 94 22:35
حسی که گفتی رو واقعا درک میکنم. خودم هم مدتهاست دنبالش هستم. حس رها بودن و پرواز همیشه خوش باشی.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
ایشا الله شما هم به این حس برسی عزیزه دلم
مامی آنا
29 اردیبهشت 94 3:27
انشااله همیشه به خوشی و شادی باشین. خدا رو شکر من عاشق اینجور موقع ها هستم که بچه ها همکاری میکنن و بد قلقی نمیکنن و حسابی خوش میگذره. ماشااله ملودی بزرگ شده و روز به روز خانم تر میشه.
مامی نسیم❀◕ ‿ ◕❀
پاسخ
اره واقعا چون عادت کردیم دیگه همه جا اذیت باشیم یه بار که ارومن حس میکنیم دنیا مال ماس باس ماس ماس ماس خخخخخخخخ