پایان 45 ماهگی ............... ورود به 46 ماهگی
عشقم ورودت به
ماهگی مبارک باشههههههههههه
ملودی عشق مامان توی بیمارستان 90/01/29
جالبش اینه که دقیقا ماهگرد شما و همون ساعتی که شما هم دنیا اومدی نینی عمه انیس هم دنیا اومد همین الان . 3 سال و 9 ماه اختلاف سنی داری شما با نینی جدیدمون . تا امروز یعنی تاریخ 29 دی 1393 شما سه تا دختر عمه و دو تا پسر عمو داری که به ترتیب مینویسمشون
فاطمه (دختر عمه انیس 1384) . سروش ( پسر عمو امید 1385) . سیاوش ( پسر عمو امید 1388) . ملودی جونه مامان 1390. النا ( دختر عمه روشنک 1393) . و اخرین نوه که امروز دنیا اومده فریماه کوچولو ( دختر عمه انیس 1393)
امشب هم من میرم پیش عمه میمونم تا فردا که انشا الله مرخصش کنن . ایشا الله قدمش برای عمه و باباش و همچنین هممون خیر باشه . اینم عکس فریماه کوچولو توی بیمارستان . خدا پدر و مادر تکنولوژی رو بیامرزه وگرنه دلمون آب میشد تا زمان ملاقات . خبر زایمان و من به عمه روشن و مامان مریم دادم اما زودتر از من دیدن عکس فسقلی رو . اما عمه روشنک گفت خوشبحالت تو میری و اصلش و میبینی ما باید تا فردا با عکسش خوش باشیم .
بعداً نوشت :93/10/30
شب رو من رفتم پیش عمه تا مراقب فریماه کوچولو باشم . خداروشکر نینی ارومی بود و اذیت نمیکرد اما واقعا مدت ها بود یادم رفته بود چه دوران سختی و خودم هم پشت سر گذاشتم . تجدید خاطرات روزای سخت شد برام روزایی که شما نینی بودی . فکر کن من تا الان یدونه از امپول ها یا واکسن زدنات و ندیده بودم اما واکسن فریماه و من بردم و زدن براش . اشکم سرازیر شده بود . اما طفلی حتی نق هم نزد خیلی ماشا الله صبوره . ساعت 11 صبح هم مرخص شدن . عصری هم بعد از خوابیدن بلند شدم ،البته مدت ها بود همچین خواب سنگین و عمیقی نرفته بودم ، شما رو گذاشتم مهد و رفتم دیدنشون خونه عمه و کادوی تولدش و بردم . یه چیز کوچولو هم برای فاطمه گرفتم هر چند بزرگ شده اما گفتم نکنه دلش بشکنه یا حسودی کنه که الان نینی جدید در کانون توجه قرار گرفته . خیلی هم خوشحال شد . اینم شرح حال ما بود توی بیمارستان .