جمعه 26 دی 93
وای که دیروز یکی از بینظیر ترین روزای عمرم بود . خیلی وقت بود اینهمه شیطونی نکرده بودم . دیروز ساعت 3 من و خاله مهسا و عمو علی رفتیم ساحل بندرگاه . شما و باباشی هم خونه موندین که شما خواب ظهرت خراب نشه . اینطوری بود که یک عدد مامان با دست های کاملا باز و فارق از هر نگرانی حسابی خوش گذروند .
پ
خاله مهسا و عمو علی
یدونه عکس سلفی از مامی نسیم . چون دریا هم توی عینک معلومه عاشق این عکس شدم
سواحل نیلگون خلیج همیشه فارس . هوا هم که عالی بود . اصلا انگار خدا دیروز همه چیزارو جوری برنامه ریزی کرده بود که خوشیمون صد برابر بشه . همه چی عالییییییییییی
خخخخخخخخخخخخخ
خلاصه که جای همه عزیزان خالی بی نهایت لذت بردیم . امروز صبح هم دیگه خاله و عمو رفتن از پیشمون . جاشون واقعا معلومه . اماامیدوارم هر جا هستن کنار هم خوش باشن همیشه و امیدوارم همین قدر که به ما خوش گذشت این چند روز به اونا هم خوش گذشته باشه